برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
بهرام گور و کشتن اژدها.
***
شنگل، همچنان به بهرام گور بد گمان ست و او را خطری برای خود و جایگاهش می بیند. شنگل به نیت از بین بردن بهرام گور، پس از کشتن کرگ ِ بیشه به دست بهرام، او را به دَم اژدها می فرستد:
چنین گفت شنگل به یاران خویش / بدان تیزهش رازداران خویش -
که من زین فرستاده ی شیرمرد / گهی شادمانم، گهی پر ز درد -
گر از نزد ما سوی ایران شود / ز بهرام قنّوج*۱ ویران شود -
چو کهتر چنین باشد و مهتر اوی / نماند برین بوم ما رنگ و بوی -
فرستمش فردا بر اژدها / کزو بی گمانی نیابد رها -
نباشم نکوهیده ی کار اوی / چو با اژدها خود شود جنگجوی -
بگفت این و بهرام را پیش خواند/ بسی داستان دلیران براند -
یکی کار پیش است با درد و رنج / به آغاز رنج و به فرجام گنج -
چو این کرده باشی زمانی مپای / به خشنودی من برو باز جای -
به شنگل چنین پاسخ آورد شاه / که از رای تو بگذرم نیست راه -
ز فرمان تو نگذرم یک زمان / مگر بد بود گردش آسمان -
بدو گفت شنگل که چندین بلاست / بدین بوم ما در یکی اژدهاست -
به خشکی و دریا همی بگذرد / نهنگ دم آهنگ را بشمرد -
توانی مگر چاره یی ساختن / ازو کشور هند پرداختن -
به ایران بری باژ هندوستان / همه مرز باشند همداستان -
همان هدیه ی هند با باژ نیز / ز عود و ز عنبر ز هرگونه چیز -
بدو گفت بهرام کای پادشا / به هند اندرون شاه و فرمانروا -
به فرمان دارنده یزدان پاک / پی اژدها را ببرم ز خاک -
ندانم که او را نشیمن کجاست / بباید نمودن به من راه راست -
فرستاد شنگل یکی راهجوی / که آن اژدها را نماید بدوی -
همی رفت با نامور سی سوار / از ایران سواران خنجرگزار -
همی تاخت تا پیش دریا رسید / به تاریکی آن اژدها را بدید -
بزرگان ایران خروشان شدند / وزان اژدها نیز جوشان شدند -
به بهرام گفتند کای شهریار / تو این را چو آن کرگ پیشین مدار -
به ایرانیان گفت بهرام گرد / که این را به دادار باید سپرد -
مرا گر زمانه بدین اژدهاست / به مردی فزونی نگیرد نه کاست -
کمان را به زه کرد و بگزید تیر / که پیکانش را داده بد زهر و شیر -
بران اژدها تیرباران گرفت / چپ و راست جنگ سواران گرفت -
به پولاد پیکان دهانش بدوخت / همی خار زان زهر او برفروخت -
دگر چار چوبه بزد بر سرش / فرو ریخت با زهر خون از برش -
تن اژدها گشت زان تیر سست / همی خاک را خون زهرش بشست -
یکی تیغ زهرآبگون برکشید / به تندی دل اژدها بردرید -
به تیغ و تبرزین بزد گردنش / به خاک اندر افگند بیجان تنش -
به گردون سرش سوی شنگل کشید / چو شاه آن سر اژدها را بدید -
برآمد ز هندوستان آفرین / ز دادار بر بوم ایرانزمین -
که زاید برآن خاک چونین سوار / که با اژدها سازد او کارزار -
برین برز بالا و این شاخ و یال / نباشد جز از شهریارش همال -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
بهرام گور و کشتن کرگدن.
***
بهرام گور، برای شناسایی و برآورد اوضاع شنگل هندی، به سلک گشتی شناسایی، و در قالب فرستاده ی شاه، به دربار شنگل هندی می رود و شنگل به بهرام بد گمان میشود و او را برادر شاه می انگارد:
ز بهرام، شنگل شد اندر گمان / که این فر و این برز و تیر و کمان -
نماند همی این فرستاده را / نه هندی نه ترکی نه آزاده را -
اگر خویش شاهست گر مهترست / برادرش خوانم هم اندر خورست -
بخندید و بهرام را گفت شاه / که ای پرهنر با گهر پیشگاه -
برادر تویی شاه را بیگمان/ بدین بخشش و زور و تیر و کمان-
که فر کیان داری و زور شیر / نباشی مگر نامداری دلیر -
بدو گفت بهرام کای شاه هَند / فرستادگان را مکن ناپسند -
نه از تخمه ی یزدگردم نه شاه / برادرش خوانیم باشد گناه -
از ایران یکی مرد بیگانه ام / نه دانش پژوهم نه فرزانه ام-
مرا بازگردان که دورست راه / نباید که یابد مرا خشم شاه -
یکی کرگ بود اندران شهر شاه / ز بالای، او بسته بر باد، راه -
ازان بیشه بگریختی شیر نر/ هم از آسمان کرگس تیرپر -
یکایک همه هند زو پر خروش / از آواز او کر شدی تیز گوش-
شنگل از بهرام میخواهد که در کشتن کرگدن، او را یاری دهد:
به بهرام گفت ای پسندیده مرد/بر آید به دست تو این کارکرد -
به نزدیک آن کرگ باید شدن / همه چرم او را به تیر آژدن -
بهرام گور می پذیرد:
بدو گفت بهرام پاکیزه رای / که با من بباید یکی رهنمای -
چو بینم به نیروی یزدان تنش / ببینی به خون غرقه پیراهنش -
بدو داد شنگل یکی رهنمای / که او را نشیمن بدانست و جای -
همی رفت با نیکدل رهنمون / بدان بیشه ی کرگ ریزنده خون -
کمان را به زه کرد مرد جوان / تو گفتی همی خوار گیرد روان-
بیامد دوان تا به نزدیک کرگ / پر از خشم سر دل نهاده به مرگ -
کمان کیانی گرفته به چنگ / ز ترکش بر آورد تیر خدنگ -
همی تیر بارید همچون تگرگ / برین همنشان تا غمین گشت کرگ -
چو دانست کو را سرآمد زمان / برآهیخت خنجر به جای کمان -
سر کرگ را راست ببرید و گفت / به نام خداوند بییار و جفت -
که او داد چندین مرا فر و زور / به فرمان او تابد از چرخ هور -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خست و نظر تنگی فرشید ورد، میزبان بهرام گور
***
وارد شدن بهرام گور، به سرای فرشید ورد کدیور، مهتر ده، و دیدن خست و نظر تنگی فرشید ورد:بخندید زان پیر و آمد به راه / دمادم بیامد پس او سپاه -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پیامد مرگ سیاوش و بیداد افراسیاب به فرنگیس ِ باردار
***
سیاوش در دل تورانیان جای دارد و مرگ او، افراسیاب را از چشم سران و بزرگان تورانی می اندازد. با مرگ سیاوش و بیداد افراسیاب به دخترش فرنگیس ِ باردار از سیاوش، شکاف و بدگمانی در حکمرانی افراسیاب رخنه می کند:
به گرسیوز بدنشان شاه گفت / که او را به کوی آورید از نهفت -
ز پرده به درگه بریدش کشان / بر روزبانان مردم کشان -
بدان تا بگیرند موی سرش / بدرند بر بر همه چادرش -
زنندش همی چوب تا تخم کین / بریزد برین بوم توران زمین -
نخواهم ز بیخ سیاوش درخت / نه شاخ و نه برگ و نه تاج و نه تخت -
همه نامداران آن انجمن / گرفتند نفرین برو تن به تن -
که از شاه و دستور وز لشکری / ازینگونه نشیند کس داوری -
پیلسم بر آن می شود تا با لهاک و فرشید ورد، این بیدادگری افراسیاب را نزد پیران برند:
بیامد پر از خون دو رخ پیلسم*۱ / روان پر ز داغ و رخان پر ز نم -
به نزدیک لهاک*۲ و فرشیدورد*۳ / سراسر سخنها همه یاد کرد -
که دوزخ به از بوم افراسیاب / نباید بدین کشور آرام و خواب -
بتازیم و نزدیک پیران شویم / به تیمار و درد اسیران شویم -
سه اسپ گرانمایه کردند زین / همی بر نوشتند*۴ گفتی زمین -
پیلسم همراه با لهاک و فرشید ورد، چگونگی کشته شدن سیاوش به دست دمور و گروی زره را برای پیران باز می گویند:
به پیران رسیدند هر سه سوار / رخان پر ز خون همچو ابر بهار -
برو بر شمردند یکسر سخن / که بخت از بدیها چه افگند بن -
یکی زاریی خاست کاندر جهان / نبیند کسی از کهان و مهان -
سیاووش را دست بسته چو سنگ / فگندند در گردنش پالهنگ -
به دشتش کشیدند پر آب روی / پیاده دوان در به پیش گروی -
تن پیل وارش بران گرم خاک / فگندند و از کس نکردند باک -
یکی تشت بنهاد پیشش گروی / بپیچید چون گوسفندانش روی -
برید آن سر شاهوارش ز تن / فگندش چو سرو سهی بر چمن -
همه شهر پر زاری و ناله گشت / به چشم اندرون آب چون ژاله گشت -
چو پیران به گفتار بنهاد گوش / ز تخت اندرافتاد و زو رفت هوش -
همی جامه را بر برش کرد چاک / همی کند موی و همی ریخت خاک -
پیلسم از پیران می خواهد که به چاره گری فرنگیس از غیض و غضب افراسیاب و پیامد نافرجام کنش افراسیاب بشتابد:
بدو پیلسم گفت بشتاب زود / که دردی بدین درد و سختی فزود -
فرنگیس را نیز خواهند کشت / مکن هیچگونه برین کار پشت -
به درگاه بردند مویش کشان / بر روزبانان مردم کشان -
جهانی بدو کرده دیده پرآب / ز کردار بدگوهر افراسیاب -
که این هول کاریست بادرد و بیم / که اکنون فرنگیس را بر دو نیم -
زنند و شود پادشاهی تباه / مر او را نخواند کسی نیز شاه -
پیران برای پا درمیانی و نجات جان فرنگیس، عزم دیدار افراسیاب می کند:
ز آخر بیاورد پس پهلوان / ده اسپ سوار آزموده جوان -
خود و گرد رویین*۵ و فرشیدورد / برآورد زان راه ناگاه گرد -
بدو روز و دو شب بدرگه رسید / در نامور پر جفا پیشه دید -
فرنگیس را دید چون بیهشان / گرفته ورا روزبانان کشان -
به چنگال هر یک یکی تیغ تیز / ز درگاه برخواسته رستخیز -
همانگاه پیران بیامد چو باد / کسی کش خرد بوی گشتند شاد -
چو چشم گرامی به پیران رسید / شد از خون دیده رخش ناپدید -
بدو گفت با من چه بد ساختی / چرا خیره بر آتش انداختی -
ز اسپ اندر افتاد پیران به خاک / همه جامه ی پهلوی کرده چاک -
بفرمود تا روزبانان در / زمانی ز فرمان بتابند سر -
بیامد دمان پیش افراسیاب / دل از درد خسته دو دیده پر آب -
بدو گفت شاها انوشه بدی / روان را به دیدار توشه بدی -
چه آمد ز بد بر تو ای نیکخوی/ که آوردت این روز بد آرزوی -
چرا بر دلت چیره شد رای دیو / ببرد از رخت شرم گیهان خدیو -
به کشتی سیاووش را بیگناه / به خاک اندر انداختی نام و جاه -
به ایران رسد زین بدی آگهی / که شد خشک پالیز سرو سهی -
بسا تاجداران ایران زمین / که با لشکر آیند پردرد و کین -
جهان آرمیده ز دست بدی / شده آشکارا ره ایزدی -
فریبنده دیوی ز دوزخ بجست / بیامد دل شاه ترکان بخست -
بران اهرمن نیز نفرین سزد / که پیچد روانت سوی راه بد -
پشیمان شوی زین به روز دراز / بپیچی زمانی به گرم و گداز -
ندانم که این گفتن بد ز کیست / و زین آفریننده را رای چیست -
چو دیوانه از جای برخاستی / چنین خیره بد را بیاراستی –
کنون زو*۶ گذشتی به فرزند*۷ خویش / رسیدی به پیچاره پیوند خویش -
نجوید همانا فرنگیس بخت / نه اورنگ شاهی نه تاج و نه تخت -
به فرزند با کودکی در نهان / درفشی مکن خویشتن در جهان -
که تا زنده ای بر تو نفرین بود / پس از زندگی دوزخ آیین بود -
اگر شاه روشن کند جان من / فرستد ورا سوی ایوان من -
پیران حمایت و سرپرستی فرنگیس باردار را به گردن میگیرد و تیمار او را به گلشهر*۸ می سپارد:
گر ایدونک اندیشه زین کودک*۹ است / همانا که این درد و رنج اندک است -
بمان تا جدا گردد از کالبد / به پیش تو آرم بدو ساز بد -
بدو گفت زینسان که گفتی بساز / مرا کردی از خون او بینیاز -
سپهدار پیران بدان شاد شد / از اندیشه و درد آزاد شد -
بیامد به درگاه و او را ببرد / بسی نیز بر روزبانان شمرد -
بیآزار بردش به سوی ختن / خروشان همه درگه و انجمن -
چو آمد به ایوان گلشهر گفت / که این خوب رخ را بباید نهفت -
تو بر پیش این نامور زینهار / بباش و بدارش پرستاروار -
برین نیز بگذشت یک چند روز / گران شد فرنگیس گیتی فروز -
......................................
پ ن:
*۱ پیلسم، از سرداران و پهلوانان تورانی، برادر پیران ویسه، گرد تورانی:
ز پیران یکی بود کهتر به سال / برادر بُد او را و فرخ همال -
کجا پیلسم بود نام جوان / یکی پر هنر بود و روشن روان -
پیران به افراسیاب:
برادر تو دانی که کهتر بود / فزون تر برو مهر مهتر بود -
*۲ لهاک، پسر ویسه - کشته بدست گستهم:
یکایک براو گستهم دست یافت / ز کینه چنان خسته اندر شتافت -
به گردنش بر زد یکی تیغ تیز / برآورد ناگاه زو رستخیز -
سرش زیر پا اندر آمد چو گوی / که آید همی زخم چوگان بوی -
*۳ فرشید ورد، پسر ویسه - برادر پیران ویسه:
ز خون برادرش فرشیدورد / ز رویین و لهاک شیر نبرد -
کشته بدست گستهم:
بریشان ببارید تیر خدنگ / چو فرشیدورد اندر آمد به جنگ -
یکی تیر زد بر سرش گستهم / که با خون بر آمیخت مغزش بهم -
نگون گشت و هم در زمان جان بداد / شد آن نامور گرد ویسه نژاد -
*۴ بر نوشتند، در نوردیدند، طی کردند.
*۵ روئین، پسر پیران ویسه:
پسر بد مر او را سر انجمن / یکی نام رویین و رویینه تن -
چو رویین پیران به درگه رسید / سوی پهلوان سپه کس دوید -
چو رویین بنزدیک پیران رسید / بپیش پدر شد چنانچون سزید -
روئین، از گردان سپاه پیران در نبرد یازده رخ:
برون رفت رویین رویینه تن / ابا ده هزار از یلان ختن -
سپهدار رویین بکردار شیر / پس پشت او اندر آید دلیر -
روئین، کشته به دست بیژن گیو.
*۶ مراد، سیاوش ست
*۷ مراد، فرنگیس ست
*۸ گلشهر، همسر پیران ویسه:
در خانه اش جامه ای نابرید / به گلشهر بسپرد پیران کلید -
کجا بود کدبانوی پهلوان / ستوده زنی بود روشن روان -
پرستار فرنگیس ِ افراسیاب - به توصیۀ پیران، پرستار ِ همسر دوم سیاووش(فرنگیس) شد:
چو پیران ز پیش سیاوش برفت / به نزدیک گلشهر تازید تفت -
*۹ مراد، کیخسرو ست
بهادر امیرعضدی
و.ک(048,1)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***زنان سنت شکن در شاهنامه - 1 - سنت شکنی کتایون رو در روی سنت گرایی قیصر
***
زنانی آزاده، اراده گرا، پراگماتیست، جسور و بی پروا، سنت شکنان عرصه ی آداب و رسم های معمول و متعارف و در هم کوبنده ی سنت در شاهنامه اند.
***
کتایون ِ قیصر، مادر اسفندیار، همسرش گشتاسب را خود بر می گزیند.*۱ کَش، که اش، که او را
بهادر امیرعضدی