برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

آداب و تشریفات در پذیرش و شان دادن به فرستاده گان و سفیران دشمن.

 و.ک(024)

برگزیده هایی از شاهنامه  فردوسی

***
آداب و تشریفات در پذیرش و شان دادن به فرستاده گان و سفیران دشمن.
***
در شاهنامه، برای سفیران و پیام آوران سپاه دشمن نیز حرمت می نهند و شان و شوکت می دهند:

خجسته منوچهر بر دست شاه/نشسته نهاده به سر بر کلاه-
به زرین عمود و به زرین کمر/زمین کرده خورشیدگون سر به سر-
دو رویه بزرگان کشیده رده/سراپای یکسر به زر آژده-
به یک دست بربسته شیر و پلنگ/به دست دگر ژنده پیلان جنگ-
برون شد ز درگاه شاپور گرد/فرستادهٔ سلم را پیش برد-
فرستاده چون دید درگاه شاه/پیاده دوان اندر آمد ز راه-
چو نزدیک شاه آفریدون رسید/سر و تخت و تاج بلندش بدید-
ز بالا فرو برد سر پیش اوی/همی بر زمین بر بمالید روی-
گرانمایه شاه جهان کدخدای/به کرسی زرین ورا کرد جای-
فرستاده بر شاه کرد آفرین/که ای نازش تاج و تخت و نگین-
زمین گلشن از پایهٔ تخت تست/زمان روشن از مایهٔ بخت تست-
همه بندهٔ خاک پای توایم/همه پاک زنده به رای توایم-
پیام دو خونی به گفتن گرفت/همه راستیها نهفتن گرفت-

بهادر امیرعضدی 

(131) - مترادف ِ اصطلاح ِ "از ریشه زدن" در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه  فردوسی
***
(131) - مترادف ِ اصطلاح ِ "از ریشه زدن" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
اصطلاحِ "از ریشه زدن".

اگر بیخ او نگسلانی ز جای/ز تخت بلندت کشد زیر پای-

بهادر امیرعضدی

(130) - اصطلاح ِ "دلگرمی" در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه  فردوسی
***
(130) - اصطلاح ِ "دلگرمی" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***

 به من ای پسر گفت دل نرم کن/گذشته مکن یاد و دل گرم کن-
و
دو بیهوده را دل بدان کار گرم/که دیده بشویند هر دو ز شرم-

بهادر امیرعضدی 

ردّ و نشان ِ جبر باوری در شاهنامه ی فردوسی - بخش 11 - جبر اندیشی فردوسی - فریدون در رثای مرگ ایرج

و.ک(003,11)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

ردّ و نشان ِ جبر باوری در شاهنامه ی فردوسی - بخش 11 - جبر اندیشی فردوسی -  فریدون در رثای مرگ ایرج

***
فریدون، دادِ بیدادِ سلم و تور را پیش داور دادگر می برد:
نهاده سر ایرج اندر کنار/سر خویشتن کرد زی کردگار-
همی گفت کای داور دادگر/بدین بی گنه کشته اندر نگر-
به خنجر سرش کنده در پیش من/تنش خورده شیران آن انجمن-

فریدون، فغان و فریاد از قهر دهر را به دادار دادگر می رساند و انداختن داغ بر دل سلم و تور را از دادار دادگر درخواست میکند:

دل هر دو بیداد از آن سان بسوز/که هرگز نبینند جز تیره روز-
به داغی جگرشان کنی آژده/که بخشایش آرد بریشان دده-
همی خواهم از روشن کردگار/که چندان زمان یابم از روزگار-
که از تخم ایرج یکی نامور/بیاید برین کین ببندد کمر-


گلایه ی فردوسی از جهان:
جهانا بپروردیش در کنار/وز آن پس ندادی به جان زینهار-
نهانی ندانم ترا دوست کیست/بدین آشکارت بباید گریست-


جبر اندیشی حکیم فرزانه فردوسی:
برین گونه گردد به ما بر سپهر/بخواهد ربودن چو بنمود چهر-
مبر خود به مهر زمانه گمان/نه نیکو بود راستی در کمان-
چو دشمنش گیری نمایدت مهر/و گر دوست خوانی نبینیش چهر-
یکی پند گویم ترا من درست/دل از مهر گیتی ببایدت شست-

سپه داغ دل شاه با های و هوی/سوی باغ ایرج نهادند روی-


جبر اندیشی فردوسی، از زبان سلم و تور در نامه به فریدون:
سلم و تور هم به حکم مقدرِ قضا و قدر و سرنوشت(نوشته) خستو و معترفند:
 نوشته چنین بودمان از بوش/به رسم بوش اندر آمد روش-
هژبر جهانسوز و نر اژدها/ز دام قضا هم نیابد رها-

و در پادشاهی خسرو پرویز:
 چه جوییم زین گنبد تیزگرد/که هرگز نیاساید از کارکرد-
 یکی راهمی تاج شاهی دهد/یکی را بدریا بماهی دهد-
 یکی را برهنه سروپای و سفت/نه آرام و خواب و نه جای نهفت-
 یکی را دهد توشهٔ شهد و شیر/بپوشد بدیبا و خز و حریر-
 سرانجام هردو بخاک اندرند/بتارک بدام هلاک اندرند-
 اگر خود نزادی خردمند مرد/ندیدی ز گیتی چنین گرم و سرد-
 ندیدی جهان از بُنِه، بِه بُدی/اگر کِه بُدی مَرد اگر مِه بُدی-

................................................................................
پ ن:
حکیم خردمند فردوسی، هیچگاه در شاهنامه، دادار دادگر را قهار و جبار نمی خواند.

قهر و قساوت را منتسب به دهر (زمانه)، گنبد تیزگَرد، دنیا(گیتی)، (جهان)،  (نوشته) و فلک(سپهر) می داند. و بیداد و جور و جباریت را به دامن جبرِ زمانه آذین می بندد.

بی گمان، جبر اندیشی حکیم و دادن مهار به دست قضا و قدر، از آن رو ست که دادار دادگر را جبار و قهار نمی پندارد.

بی گمان، به موازات جبر اندیشی "مقطعی، گذرا و کم دامنه" در برهه هایی و در برخی از بیت های شاهنامه حکیم خردمند طوس، این کنشگری(عملگرایی، پراگماتیسم، اراده گرایی و اختیار گزینی) پر حجم و پر دامنه و پر رنگ و لعابِ "پراگماتیسم" خردمندانه و هشیار و تیز بین رستم، سمج و نتیجه بخش گشتاسب، آزمندانه ی اسفندیار، هیجانی و عاطفی سهراب، ریسک پذیر و خطر آفرین اسکندر و به فرجام پراگماتیسم افسار گسیخته و پر شور بیژن گیو و سخت و دشوار و کمر شکن گیو گودرز و دیگران ست که در سرتاسر و در جای جای شاهنامه موج می زند و به فخر و مباهات به رخ کشیده می شود.     


بهادر امیرعضدی

فریدون و بخش کردن زمین بین پسرانش

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
فریدون و بخش کردن زمین بین پسرانش.
***

سه بخش زمین: روم و خاور - ترکستان و چین - دشت گردان و ایران زمین و یمن:
نهفته چو بیرون کشید از نهان/به سه بخش کرد آفریدون جهان-
یکی روم و خاور دگر ترک و چین/سیم دشت گردان و ایران زمین-

سلم، شاه تور و خاور :
نخستین به سلم اندرون بنگرید/همه روم و خاور مراو را سزید-
به فرزند تا لشکری برگزید/گرازان سوی خاور اندرکشید-
به تخت کیان اندر آورد پای/همی خواندندیش خاور خدای-

تور، شاه توران زمین(ترکستان و چین):

دگر تور را داد توران زمین/ورا کرد سالار ترکان و چین-
یکی لشکری نا مزد کرد شاه/کشید آنگهی تور لشکر به راه-
بیامد به تخت کئی برنشست/کمر بر میان بست و بگشاد دست-
بزرگان برو گوهر افشاندند/همی پاک توران شهش خواندند-

ایرج، شاه ایران زمین:
از ایشان چو نوبت به ایرج رسید/مر او را پدر شاه ایران گزید-
هم ایران و هم دشت نیزه وران/هم آن تخت شاهی و تاج سران-
بدو داد کورا سزا بود تاج/همان کرسی و مهر و آن تخت عاج-
نشستند هر سه به آرام و شاد/چنان مرزبانان فرخ نژاد-

*****************************

پ ن:

سلم به تور:

چو ایران و دشت یلان و یمن/به ایرج دهد، روم و خاور به من
سپارد ترا مرز ترکان و چین/که از تو سپهدار ایران زمین


تور به ایرج:
ترا باید ایران و تخت کیان/مرا بر در ترک بسته میان-
برادر که مهتر به خاور به رنج/به سر بر ترا افسر و زیر گنج-


ایرج به تور:

من ایران نخواهم نه خاور نه چین/نه شاهی نه گسترده روی زمین-

بهادر امیرعضدی