برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

پند های عملگرایانه(پراگماتیستیک) در شاهنامه - (6) - پراگماتیسم دامنه دار رستم، تا دم مرگ

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
پند های عملگرایانه(پراگماتیستیک) در شاهنامه - (6) - پراگماتیسم دامنه دار رستم، تا دم مرگ
***

ناسازگاری جنگ با خرد، جنگیدن با خرد ورزیدن.

***

پراگماتیسم، ذاتی روح و روان رستم ست. رستم بیگانه با تسلیم ست. رستم در واپسین دم حیات نیز دست از ترفند بر نمی دارد. رستم پیش از جان دادنش در چاه غدر شغاد، جان شغاد نا برادر را می ستاند:
چنین گفت پس با شغاد پلید/که اکنون که بر من چنین بد رسید-
ز ترکش برآور کمان مرا/به کار آور آن ترجمان مرا-
به زه کن بنه پیش من با دو تیر/نباید که آن شیر نخچیرگیر-
ز دشت اندر آید ز بهر شکار/من اینجا فتاده چنین نابکار-
ببیند مرا زو گزند آیدم/کمانی بود سودمند آیدم-
ندرد مگر ژنده شیری تنم/زمانی بود تن به خاک افگنم-
شغاد آمد آن چرخ را برکشید/به زه کرد و یک بارش اندر کشید-
بخندید و پیش تهمتن نهاد/به مرگ برادر همی بود شاد-
تهمتن به سختی کمان برگرفت/بدان خستگی تیرش اندر گرفت-
چو رستم چنان دید بفراخت دست/چنان خسته از تیر بگشاد شست-
درخت و برادر بهم بر بدوخت/به هنگام رفتن دلش برفروخت-
 شغاد از پس زخم او آه کرد/تهمتن برو درد کوتاه کرد-


بهادر امیرعضدی

ردّ و نشان ِ جبر باوری در شاهنامه ی فردوسی - بخش 10 - جبر اندیشی رستم، کتایون و سام

و.ک(003,10)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
 ردّ و نشان ِ جبر باوری در شاهنامه ی فردوسی - بخش 10 - جبر اندیشی رستم، کتایون و سام  
***
رستم به فرجام، در به سلامت گذشتن از گذرگاه رود پر فریب ِ زندگی، گدار و گزیری نمی بیند و راه گریزی نمی یابد چنانچه جمشید و فریدون و کیقباد و سیاووش و دیگران نیز ندیدند و نیافتند.
رستم در واپسین دمی که به چاه غدر و ناجوانمردی برادر فرو می غلتد، به نجوا با خود چنین می گوید:

فراوان نمانی سرآید زمان/کسی زنده برنگذرد باسمان-
نه من بیش دارم ز جمشید فر/که ببرید بیور میانش به ار-
نه از آفریدون وز کیقباد/بزرگان و شاهان فرخ‌نژاد-
گلوی سیاوش به خنجر برید/گروی زره چون زمانش رسید-
همه شهریاران ایران بدند/به رزم اندرون نره شیران بدند-
برفتند و ما دیرتر ماندیم/چو شیر ژیان برگذر ماندیم-


گردن نهادن رستم به جبر دهر، در قالب آسمان:
بدو گفت رستم که با آسمان/نتابد بداندیش و نیکی گمان-
من آن برگزیدم که چشم خرد/بدو بنگرد نام یاد آورد-
گر او بد کند پیچد از روزگار/تو چشم بلا را به تندی مخار-

و کتایون به مرگ اسفندیار:
 پشوتن چنین گفت با مادرش/که چندین به تنگی چه کوبی درش-
که او شاد خفتست و روشن روان/چو سیر آمد از مرز و از مرزبان-
بپذرفت مادر ز دین دار پند/به داد خداوند کرد او پسند-


جبر اندیشی سام به زال:
گذر نیست بر حکم گردان سپهر/هم ایدر بگسترد بایدت مهر-

بهادر امیرعضدی

#نقش راز آلود ستارگان در پیش بینی ِ رخدادها در شاهنامه ی فردوسی – بخش ۲۷ – ستاره شماران و طالع نحس شغاد

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نقش راز آلود ستارگان در پیش بینی ِ رخدادها در شاهنامه ی فردوسی – بخش ۲۷ – ستاره شماران و طالع نحس شغاد
***
ستاره شماران در شاهنامه، "پیش بین" رخداد های آتی و نه "ره نمون و راهگشا"ی مسیر ِ رخدادهای پیش روی شاهان و پهلوانانند.
***
ستاره شماران و طالع نحس شغاد:

ستاره‌شناسان و کنداوران/ز کشمیر و کابل گزیده سران-
ز آتش‌پرست و ز یزدان‌پرست/برفتند با زیج رومی به دست-
گرفتند یکسر شمار سپهر/که دارد بران کودک خرد مهر-
ستاره شمرکان شگفتی بدید/همی این بدان آن بدین بنگرید-
بگفتند با زال سام سوار/که ای از بلند اختران یادگار-
گرفتیم و جستیم راز سپهر/ندارد بدین کودک خرد مهر-
چو این خوب چهره به مردی رسد/به گاه دلیری و گردی رسد-
کند تخمهٔ سام نیرم تباه/شکست اندرآرد بدین دستگاه-
همه سیستان زو شود پرخروش/همه شهر ایران برآید به جوش-
شود تلخ ازو روز بر هر کسی/ازان پس به گیتی نماند بسی-

راز و فلسفه ی "تازه سیب" در شاهنامه فردوسی -طبع آزمایی حکیم فردوسی - بخش 05

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
راز و فلسفه ی "تازه سیب" در شاهنامه فردوسی - بخش 05
***
 طبع آزمایی حکیم فرزانه ی طوس، فردوسی خردمند در پیشگاه ندیم و همنشین ش، در آغاز داستان هرمزدِ نوشیروان، با بیتهایی سرشار از ظرایف و ایهام شعری:     

بخندید تمّوز* بر سرخ سیب/همی‌کرد با بار و برگش عِتیب-
ایهام:
سیب تا باد گرم تابستان به آن نخورد رنگ نمی گیرد*

که آن دسته ی گل به وقت بهار/به مستی همی‌داشتی درکنار-
همی باد شرم آمد از رنگ اوی/همی یاد یار آمد از چنگ اوی-
ایهام:
سرخی روی او از شرم.

 
چه کردی که بودت خریدار آن/کجا یافتی تیز بازار آن-
عقیق و زبرجد که دادت بهم/ز بار گران شاخ تو هم بخم-
ایهام:
این سرخی بسان عقیق و زبرجد را که به تو داد(تابستان)


همانا که گل را بها خواستی/بدان رنگ رخ را بیاراستی-
ایهام:
به گونه هایت سرخاب زده ای.


همی رنگ شرم آید از گردنت/همی مشک بوید ز پیراهنت-
ایهام:
سرخنای شرم، گردنش را فرا گرفته.


مگر جامه از مشتری بستدی/به لوئلؤ بر از خون نقط برزدی-
ایهام:
مگر سرخی رویت را از ستاره ی مشتری(ستاره هرمز) وام ستانده ای؟
چفت و بست ظریف و بند زدن دو پاره ی چینی ِ مشتری(هرمزد) با هرمزد نوشیروان.

 
زبرجدت برگ ست و چرمت بنفش/سرت برتر از کاویانی درفش-
به پیرایه ی زرد و سرخ و سپید/مرا کردی از برگ گل نا امید-
نگارا بهارا کجا رفته‌ای/که آرایش باغ بنهفته‌ای-

همی مهرگان* بوید از باد تو/به جام می‌ اندر کنم یاد تو-
ایهام:
باد پاییز سرشار از بوی نفس تست.



چو رنگت شود سبز بستایمت/چو دیهیم هرمز بیارایمت-
ایهام:
سخن باد تابستان به سیب، آنگاه که به بار نشستی و بارت بر آمد و سبز گشتی، بسان و به سرخی تاج هرمز، آذینت بندم.

   
که امروز تیزست بازار من/نبینی پس از مرگ آثار من-
......................................................................
* تموز، صیف، تابستان و شتا، زمستان
* مشتری یا هرمز
* مهرگان، پاییز
* پروین اعتصامی: افسرده از آنی که سهیلت* زده سیلی/ سیبی که سهیلش نزده، رنگ ندارد-
*سهیل، نماد پاییز، ستاره سهیل در پاییز فروزانتر ست.


بهادر امیرعضدی

راز و فلسفه ی "تازه سیب" در شاهنامه فردوسی - بخش 04

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
راز و فلسفه ی "تازه سیب" در شاهنامه فردوسی - بخش 04
***
فردوسی اسب اهدایی منذر را بسان تازه سیب در دستان بهرام گور می داند:

 بشد تیز نعمان صد اسپ آورید/ز اسپان جنگی بسی برگزید-
 چو بهرام دید آن بیامد به دشت/چپ و راست پیچید و چندی بگشت-
 هر اسپی که با باد همبر بدی/همه زیر بهرام بی‌پر شدی-
 برین‌گونه تا رگزید اشقری/یکی بادپایی گشاده‌بری-
 بها داد منذر چو بود ارزشان/که در بیشهٔ کوفه بد مرزشان-
 بپذرفت بهرام زو آن دو اسپ/فروزنده بر سان آذر گشسپ-
 همی داشتش چون یکی تازه سیب/که از باد ناید برو بر نهیب-