و.ک(003,10)
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ردّ و نشان ِ جبر باوری در شاهنامه ی فردوسی - بخش 10 - جبر اندیشی رستم، کتایون و سام
***
رستم به فرجام، در به سلامت گذشتن از گذرگاه رود پر فریب ِ زندگی، گدار و گزیری نمی بیند و راه گریزی نمی یابد چنانچه جمشید و فریدون و کیقباد و سیاووش و دیگران نیز ندیدند و نیافتند.
رستم در واپسین دمی که به چاه غدر و ناجوانمردی برادر فرو می غلتد، به نجوا با خود چنین می گوید:
فراوان نمانی سرآید زمان/کسی زنده برنگذرد باسمان-
نه من بیش دارم ز جمشید فر/که ببرید بیور میانش به ار-
نه از آفریدون وز کیقباد/بزرگان و شاهان فرخنژاد-
گلوی سیاوش به خنجر برید/گروی زره چون زمانش رسید-
همه شهریاران ایران بدند/به رزم اندرون نره شیران بدند-
برفتند و ما دیرتر ماندیم/چو شیر ژیان برگذر ماندیم-
گردن نهادن رستم به جبر دهر، در قالب آسمان:
بدو گفت رستم که با آسمان/نتابد بداندیش و نیکی گمان-
من آن برگزیدم که چشم خرد/بدو بنگرد نام یاد آورد-
گر او بد کند پیچد از روزگار/تو چشم بلا را به تندی مخار-
و کتایون به مرگ اسفندیار:
پشوتن چنین گفت با مادرش/که چندین به تنگی چه کوبی درش-
که او شاد خفتست و روشن روان/چو سیر آمد از مرز و از مرزبان-
بپذرفت مادر ز دین دار پند/به داد خداوند کرد او پسند-
جبر اندیشی سام به زال:
گذر نیست بر حکم گردان سپهر/هم ایدر بگسترد بایدت مهر-
بهادر امیرعضدی