برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

آرایش نظامی، در جنگ های بزرگ ِ شاهنامه - بخش هشتم

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
آرایش نظامی، در جنگ های بزرگ ِ شاهنامه - بخش هشتم
***

افراسیاب در تدارک نبرد با کیخسرو:
بسغد اندرون بود یک ماه شاه/همه سغد شد شاه را نیک خواه-
سپه را درم داد و آسوده کرد/همی جست هنگام روز نبرد-
هر آن کس که بود از در کارزار/بدانست نیرنگ و بند حصار-
بیاورد و با خویشتن یار کرد/سر بدکنش پر ز تیمار کرد-
وزان جایگه گردن افراخته/کمر بسته و جنگ را ساخته-


آرایش سپاه افراسیاب:

سپیده دمان گاه بانگ خروس/ز درگاه برخاست آوای کوس-
سپاهی بهامون بیامد ز گنگ/که بر مور و بر پشه شد راه تنگ-
بقلب اندر افراسیاب و ردان/سواران گردنکش و بخردان-
سوی میمنه جهن افراسیاب/همی نیزه بگذاشت از آفتاب-


آرایش سپاه کیخسرو در نبرد با افراسیاب:

وزین روی کیخسرو از قلبگاه/همی داشت چون کوه پشت سپاه-
چو گودرز و چون طوس نوذر نژاد/منوشان خوزان و پیروز و داد-
چو گرگین میلاد و رهام شیر/هجیر و چو شیدوش گرد دلیر-
فریبرز کاوس بر میمنه/سپاهی هه یک‌دل و یک تنه-
منوچهر بر میسره جای داشت/که با جنگ هر جنگیی پای داشت-
بپشت سپه گیو گودرز بود/که پشت و نگهبان هر مرز بود-

بهادر امیرعضدی

وصف نبرد سپاه کیخسرو با سپاه افراسیاب

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
وصف نبرد سپاه کیخسرو با سپاه افراسیاب:

برفتند گردان نیزه‌وران/هم از قلب لشکر سپاهی گران-
نگه کرد افراسیاب از دو میل/بدان لشکر و جنگ صندوق و پیل-
سوی میمنه میسره برکشید/ز قلب و ز صندوق برتر کشید-
بفرمود تا جهن رزم آزمای/رود با تگینال لشکر ز جای-
برد دو هزار آزموده سوار/همه نیزه‌دار از در کارزار-
بر مسیره شیر جنگی طبرد/بشد تیز با نامداران گرد-
چو کیخسرو آن رزم ترکان بدید/که خورشید گشت از جهان ناپدید-
سوی آوه و سمنکنان کرد روی/که بودند شیران پرخاشجوی-
بفرمود تا بر سوی میسره/بتابند چون آفتاب از بره-
برفتند با نامور ده هزار/زره‌دار با گرزهٔ گاوسار-
به شماخ سوری بفرمود شاه/که از نامداران ایران سپاه-
گزین کن ز جنگ آوران ده‌هزار/سواران گرد از در کارزار-
میان دو صف تیغها بر کشید/مبینید کس را سر اندر کشید-
دو لشکر برینسان بر آویختند/چنان شد که گفتی برآمیختند-
بجنبید با رستم از قبلگاه/منوشان خوزان لشکر پناه-
برآمد خروشیدن بوق و کوس/بیک دست خسرو سپهدار طوس-
بیاراسته کاویانی درفش/همه پهلوانان زرینه کفش-
به درد دل از جای برخاستند/چپ شاه لشکر بیاراستند-
سوی راستش رستم کینه جوی/زواره برادرش بنهاد روی-
جهاندیده گودرز کشوادگان/بزرگان بسیار و آزادگان-
ببودند بر دست رستم بپای/زرسب و منوشان فرخنده رای-
بهادر امیرعضدی

آداب رزم، ادامه ی نبرد در شب را بر نمی تابد - بخش 1- نبرد سپاه افراسیاب با سپاه کیخسرو

 و.ک(027,1)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
آداب رزم، ادامه ی نبرد در شب را بر نمی تابد - بخش 1- 
نبرد سپاه افراسیاب با سپاه کیخسرو
***
در نبرد سپاه افراسیاب با سپاه کیخسرو:

چو خورشید را پشت باریک شد/ز دیدار شب روز تاریک شد-
فریبنده گرسیوز پهلوان/بیامد بپیش برادر نوان-
که اکنون ز گردان که جوید نبد/زمین پر ز خون آسمان پر ز گرد-
سپه بازکش چون شب آمد مکوش/که اکنون برآید ز ترکان خروش-

گویا سپاهیان نیز با رسیدن شب ادامه ی نبرد را خوش نمیدارند:
تو در جنگ باشی سپه در گریز/مکن با تن خویش چندین ستیز-

شکست افراسیاب از نوه اش کیخسرو، سخت گران می آید: 
بر افراسیاب آن سخن مرگ بود/کجا پشت خود را بدیشان نمود-
ز تورانیان او چو آگاه شد/تو گفتی برو روز کوتاه شد-

افراسیاب، آداب ِ نجنگیدن در شب را به رخ ِ کیخسرو میکَشد و شکست خود را بدینگونه تسکین می دهد:
چو آوردگه خوار بگذاشتند/بفرمود تا بانگ برداشتند-
که این شیر مردی ز زنگ شبست/مرا باز گشتن ز تنگ شبست-

افراسیاب به کیخسرو:
هر چند امروز بخت ترا یاری کرد و مدد رساند و باد به بادبان کشتی نجات تو افتاد و رزم را پیش بردی، لیک چو فردا رسد، رزم فردا ببین: 

گر ایدونک امروز یکبار باد/ترا جست و شادی ترا در گشاد-
چو روشن کند روز روی زمین/درفش دلفروز ما را ببین-
همه روی ایران چو دریا کنیم/ز خورشید تابان ثریا کنیم-

بهادر امیرعضدی

سرداران و رادان شاهنامه، خدای خود را "خودی" میدانند - بخش نهم

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سرداران و رادان شاهنامه، خدای خود را "خودی" میدانند  - بخش نهم
***
سرداران و رادان شاهنامه، خدای خود را "خودی" میدانند و درخواست ها و گلایه هاشان را نیز با خدایشان، "خودمانی" در میان میگذارند.
***
کیخسرو پس از شکست سپاه افراسیاب و وا نهادن آوردگاه و گذشتنش از جیحون:

چنین گفت با لشکر افراسیاب/که من چون گذر یابم از رود آب-
دمادم شما از پسم بگذرید/بجیحون و زورق زمان مشمرید-
شب تیره با لشکر افراسیاب/گذر کرد از آموی و بگذاشت آب-
همه روی کشور به بی راه و راه/سراپرده و خیمه بد بی سپاه-
سپیده چو از باختر بردمید/طلایه سپه را بهامون ندید-
بیامد بمژده بر شهریار/که پردخته شد شاه زین کارزار-
همه دشت خیمه‌ست و پرده‌سرای/ز دشمن سواری نبینم بجای-
چو بشنید خسرو دوان شد بخاک/نیایش کنان پیش یزدان پاک-
همی گفت کای روشن کردگار/جهاندار و بیدار و پروردگار-
تو دادی مرا فر و دیهیم و زور/تو کردی دل و چشم بدخواه کور-
ز گیتی ستمکاره را دور کن/ز بیمش همه ساله رنجور کن-

آرایش نظامی، در جنگ های بزرگ ِ شاهنامه – بخش هفتم

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
 آرایش نظامی، در جنگ های بزرگ ِ شاهنامه – بخش هفتم 
***

افراسیاب و ساماندهی و آرایش سپاهش در نبرد بزرگ با سپاه کیخسرو:
ز گردان شمشیرزن سی هزار/گزین کرد شاه از در کارزار-
سوی بلخ بامی فرستادشان/بسی پند و اندرزها دادشان-
گزین کرد دیگر سپه سی هزار/سواران گرد از در کارزار-
بجیحون فرستاد تا بگذرند/بکشتی رخ آب را بسپرند-
بدان تا شب تیره بی ساختن/ز ایران نیاید یکی تاختن-
فرستاد بر هر سوی لشکری/بسی چاره‌ها ساخت از هر دری-
قراخان که او بود مهتر پسر/بفرمود تا رفت پیش پدر-
ز چندان سپه نیمه او را سپرد/جهاندیده و نامداران گرد-
بفرمودتا در بخارا بود/بپشت پدر کوه خارا بود-
دمادم فرستد سلیح و سپاه/خورش را شتر نگسلاند ز راه-
سپه را ز بیکند بیرون کشید/دمان تالب رود جیحون کشید-
سپه بود سرتاسر رودبار/بیاورد کشتی و زورق هزار-
بیک هفته بر آب کشتی گذشت/سپه بود یکسر همه کوه ودشت-
بخرطوم پیلان و شیران بدم/گذرهای جیحون پر از باد و دم-
ز کشتی همه آب شد ناپدید/بیابان آموی لشکر کشید-
بیامد پس لشکر افراسیاب/بر اندیشهٔ رزم بگذاشت آب-
سپهدار خود دیده بد روزگار/نرفتی بگفتار آموزگار-
بیاراست قلب و جناح سپاه/طلایه که دارد ز دشمن نگاه-
همان ساقه و جایگاه بنه/همان میسره راست با میمنه-
بیاراست لشکر گهی شاهوار/بقلب اندرون تیغ زن سی هزار-
نگه کدر بر قلبگه جای خویش/سپهبد بد و لشکر آرای خویش-
بفرمود تا پیش او شد پشنگ/که او داشتی چنگ و زور نهنگ-
پشنگست نامش پدر شیده خواند/که شیده بخورشید تابنده ماند-
ز گردان گردنکشان صد هزار/بدو داد شاه از در کارزار-
همان میسره جهن را داد و گفت/که نیک اخترت باد هر جای جفت-
که باشد نگهبان پشت پشنگ/نپیچد سر ار بارد از ابر سنگ-
سپاهی بجنگ کهیلا سپرد/یکی تیزتر بود ایلای گرد-
نبیره جهاندار فراسیاب/که از پشت شیران ربودی کباب-
دو جنگی ز توران سواران بدند/بدل یک بیک کوه ساران بدند-
سوی میمنه لشکری برگزید/که خورسید گشت از جهان ناپدید-
قراخان سالار چارم پسر/کمر بست و آمد بپیش پدر-
بدو داد ترک چگل سی هزار/سواران و شایستهٔ کارزار-
طرازی و غزی و خلخ سوار/همان سی هزار آزموده سوار-
که سالارشان بود پنجم پسر/یکی نامور گرد پرخاشخر-
ورا خواندندی گو گردگیر/که بر کوه بگذاشتی تیغ و تیر-
دمور و جرنجاش با او برفت/بیاری جهن سرافراز تفت-
ز گردان و جنگ آوران سی هزار/برفتند با خنجر کارزار-
جهاندیده نستوه سالارشان/پشنگ دلاور نگهدارشان-
همان سی هزار از یلان ترکمان/برفتند با گرز و تیر و کمان-
سپهبد چو اغریرث جنگجوی/که با خون یکی داشتی آب جوی-
وزان نامور تیغ زن سی هزار/گزین کرد شاه از در کارزار-
سپهبد چو گرسیوز پیلتن/جهانجوی و سالار آن انجمن-
بدو داد پیلان و سالارگاه/سر نامداران و پشت سپاه-
ازان پس گزید از یلان ده هزار/که سیری ندادند کس از کارزار-
بفرمود تا در میان دو صف/بآوردگاه بر لب آورده کف-
پراگنده بر لشکر اسب افگنند/دل و پشت ایرانیان بشکنند-
سوی باختر بود پشت سپاه/شب آمد به پیلان ببستند راه-

.................................... .......................................
پ ن:
* اغریرث پیشتر کشته شده است!!

بهادر امیرعضدی