برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
(67) - اصطلاح ِ هر کسی را بهر ِ کاری ساختند، در شاهنامه ی فردوسی
***
مولانا:
*۲ آنچنانَک عاشقی بر سروری/عاشقست آن خواجه بر آهنگری-بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه، در شاهنامه
***
(66) - اصطلاح ِ سر به باد دادن در شاهنامه ی فردوسی:
پدر چون ز گشتاسپ آگاه شد/بپیچید و شادیش کوتاه شد-
زریر و همه بخردان را بخواند/ز گشتاسپ چندی سخنها براند-
بدیشان چنین گفت کاین شیر مرد/سر تاجدار اندر آرد به گرد-
بهادر امیرعضدی
و.ک(166)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***نقش اثر گذار سران و سپهسالاران در دربار شاهان.
***
گشتاسب برای کسب مقام به هند میرود لهراسب زریر را پی گشتاسب برای باز گرداندنش می فرستد:بگفت این و برگشت زان مرغزار/بیامد بر نامور شهریار-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
فرایین ِ نا لایق ، شاهی که شایستگی شاهی ندارد.
***
فرایین*۱ چو تاج کیان بر نهاد/همی گفت چیزی که آمدش یاد-
همی گفت شاهی کنم یک زمان/نشینم برین تخت بر، شادمان-
به از بندگی توختن شست سال/برآورده رنج و فرو برده یال-
پس از من، پسر بر نشیند به گاه/نهد بر سر آن خسروانی کلاه-
نهانی بدو گفت مهتر پسر/که اکنون به گیتی تویی تاجور-
مباش ایمن و گنج را چاره کن/جهانبان شدی کار یکباره کن-
"چو از تخمه ی شهریاران کسی/بیاید، نمانی تو ایدر بسی" -
وزان پس چنین گفت کهتر پسر/که اکنون به گیتی توی تاجور-
"چو با گنج باشی نمانی به رنج/سزاوار شاهی سپاهست و گنج"-
فریدون که بد آبتین ش پدر/مر او را که بد پیش او تاجور-
جهان را به سه پور فرخنده داد/که اندر جهان او بد از داد شاد-
"به مرد و به گنج این جهان را بدار/نزاید ز مادر کسی شهریار"-
ورا خوش نیامد بدین سان سخن/به مهتر پسر گفت خامی مکن-
عرض*۲ را به دیوان شاهی نشاند/سپه را سراسر به درگاه خواند-
شب تیره تا روز دینار داد/بسی خلعت ناسزاوار داد-
به دو هفته از گنج شاه اردشیر/نماند از بهایی یکی پر تیر-
هر آنگه که رفتی به می سوی باغ/نبردی جز از شمع عنبر چراغ-
همان تشت زرین و سیمین بدی/چو زرین بدی گوهر آگین بدی-
چو هشتاد در پیش و هشتاد پس/پس شمع یاران فریادرس-
همه شب بُدی خوردن آیین اوی/دل مهتران پر شد از کین اوی-
شب تیره همواره گَردان بُدی/به پالیزها گر به میدان بُدی-
نماندش به ایران یکی دوستدار/شکست اندر آمد به آموزگار-
فرایین همان ناجوانمرد گشت/ابی داد و بی بخشش و خورد گشت-
همی زر بر چشم بر دوختی/جهان را به دینار بفروختی-
همی ریخت خون سر بیگناه/از آن پس برآشفت به روی سپاه-
به دشنام لبها بیاراستند/جهانی همه مرگ او خواستند-
شب تیره هر مزد، شهران گراز/سخنها همی گفت چندان به راز-
گزیده سواری ز شهر صطخر/که آن مهتران را بدو بود فخر-
به ایرانیان گفت کای مهتران/شد این روزگار فرایین گران-
همی دارد او مهتران را سبک/چرا شد چنین مغز و دلتان تنک-
همه دیده ها زو شده پر سرشک/جگر پر ز خون شد بباید پزشک-
چنین داد پاسخ مرا او را سپاه/که چون کس نماند از در پیشگاه-
نه کس را همی آید از رشک یاد/که پردازدی دل بدین بد نژاد-
شهران گراز*۳، کمر به کشتن فرایین می بندد:
بدیشان چنین گفت شهران گراز/که این کار ایرانیان شد دراز-
گر ایدون که بر من نسازید بد/کنید آنک از داد و گُردی سزد-
هم اکنون به نیروی یزدان پاک/مر او را ز باره در آرم به خاک-
چنین یافت پاسخ ز ایرانیان/که بر تو مبادا که آید زیان-
همه لشکر امروز یار توایم/گرت زین بد آید حصار توایم-
چو بشنید ز ایشان ز ترکش نخست/یکی تیر پولاد پیکان بجست-
برانگیخت از جای اسپ سیاه/همی داشت لشکر مر او را نگاه-
کمان را به بازو همی درکشید/گهی در بروگاه*۴ بر سر کشید-
به شورشگری، تیر با زه ببست/چو شد غرفه پیکانش، بگشاد شست-
مرگ، فرجام و پادافره ی فرایین ِ بی لیاقت، شاهی که شایستگی شاهی ندارد:
بزد تیر ناگاه بر پشت اوی/بیفتاد تازانه از مشت اوی-
همه تیر تا پر، در خون گذشت/سر آهن از ناف بیرون گذشت-
ز باره در افتاد سر، سرنگون/روان گشت زان زخم او، جوی خون-
بپیچید و بر زد یکی باد سرد/به زاری بران خاک، دل پر ز درد-
سپه تیغ ها بر کشیدند پاک/بر آمد شب تیره از دشت، خاک-
همه شب همی خنجر انداختند/یکی از دگر باز نشناختند-
همی این از آن بستد و آن ازین/یکی یافت نفرین، دگر آفرین-
پراگنده گشت آن سپاه بزرگ/چو میشان ِ بَد دل، که بینند گرگ-
فراوان بماندند بی شهریار/نیامد کسی تاج را خواستار-
"بجُستند فرزند شاهان بسی/ندیدند زان نامداران کسی"-
..............................................................................
پ ن:
*۱ فرایین، جانشین اردشیر شیرویه.
*۲ عَرِض، مخفف عارض، عریضه نویس، آمار نویس سپاه، سان دهنده، مفتش
*۳ شهران گراز، از سران سپاه بهرام چوبینه از اصطخر، قاتل فرائین، معاصر خسرو پرویز و بهرام چوبینه، پیشنهاد دهنده ی شاه شدن بهرام چوبینه به سران و اولین نفری که شاهی بهرام چوبینه را تایید کرد:
گزیده سواری ز شهر صطخر/که آن مهتران را بدو بود فخر -
کجا نام او بود شهران گراز / گوی پیر سر، مهتری دیرباز -
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
گزینه ی گوهر (نژاد)، مبنای لیاقت و شایستگی برای گزینش شاهی از دیدگاه گردیه
***
بهرام از سران، در باب پس زدن قباد از تخت شاهی مشاوره میخواهد:
چه بینی چه گویی بدین کار ما/بود گاه شاهی سزاوار ما؟-
گردیه، از دور خیز برادرش بهرام، برای ستاندن شاهی از قباد، پریشان ست و تیره روان:
زگفتارشان خواهر پهلوان/همی بود پیچان و تیره روان-
بران داوری هیچ نگشاد لب/ز برگشتن هور تا نیم شب-
بدو گفت بهرام کای پاک تن/چه بینی به گفتار این انجمن-
ورا گردیه هیچ پاسخ نداد/نه از رای آن مهتران بود شاد-
گردیه، بهرام ِ بیگانه با نژاد را شایسته ی بزرگی و شاهی نمی شمارد و رای سران و بهرام در پس زدن قباد از شاهی را بر نمی تابد:
همان خواهرش نیز بهرام را/بگفت آن سواران خودکام را-
نه نیکوست این دانش ورای تو/به کژی خرامد همی پای تو-
نه بیگانه زیبای افسر بود/سزای بزرگی به گوهر بود-
آنگاه گردیه از بادافره ی نهاد ِ کژاندیش ِ کیکاووس و کژ رفتاریش از راه راست گواه می آورد:
ز کاوس شاه اندر آیم نخست/کجا راه یزدان همی بازجست-
که بر آسمان اختران بشمرد/خم چرخ گردنده را بشکرد-
به خواری و زاری به ساری فتاد/از اندیشه ی کژ وز بدنهاد-
به ایرانیان گفت، کین ناسزاست/بزرگی وتاج از پی پادشاست-
قباد ار چه خرد ست، گردد بزرگ/نیاریم در بیشه ی شیر، گرگ-
"چو خواهی که شاهی کنی بی نژاد/همه دوده را داد خواهی به باد"-