و.ک(032)
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***اقبال نشان دادن پر سیمرغ به زال در برهه ی زاده شدن رستم، از پهلوی رودابه:
بیاور یکی خنجر آبگون / یکی مرد بینادل پرفسون -
نخستین به می ماه را مست کن / ز دل بیم و اندیشه را پست کن -
بکافد تهیگاه سرو سهی / نباشد مر او را ز درد آگهی -
وزو بچهٔ شیر بیرون کشد / همه پهلوی ماه در خون کشد -
وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک / ز دل دور کن ترس و تیمار و باک -
گیاهی که گویمت با شیر و مشک / بکوب و بکن هر سه در سایه خشک -
بساو و برآلای بر خستگیش / ببینی همان روز پیوستگیش -
بدو مال ازان پس یکی پر من / خجسته بود سایهٔ فر من -
بگفت و یکی پر ز بازو بکند / فگند و به پرواز بر شد بلند -
اقبال دگر باره ی پرهای سیمرغ به زال.
زخم های کاری رستم در نبرد با اسفندیار را بهبود می بخشد:
نگه کرد مرغ اندران خستگی/بدید اندرو راه پیوستگی-و.ک(053)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***و
سپاهیان دارای داراب به او در نبرد با اسکندر:
همه روی یکسر به جنگ آوریم/جهان بر براندیش تنگ آوریم-
ببندیم دامن یک اندر دگر/اگر خاک یابیم اگر بوم و بر-
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
#آرایش نظامی، در جنگ های بزرگ ِ شاهنامه - بخش سیزدهم.
***
آرایش نظامی سپاه ارجاسب در برابر سپاه گشتاسب:
پس ارجاسپ شاه دلیران چین/بیاراست لشکرش را همچنین-
جدا کرد از خلخی سی هزار/جهان آزموده نبرده سوار-
فرستادشان سوی آن بیدرفش/که کوس مهین داشت و رنگین درفش-
بدو داد یک دست زان لشکرش/که شیر ژیان نامدی همبرش-
دگر دست را داد بر گرگسار/بدادش سوار گزین صدهزار-
میان گاه لشکرش را همچنین/سپاهی بیاراست خوب و گزین-
بدادش بدان جادوی خویش کام/کجا نام خواست و هزارانش نام-
خود و صدهزاران سواران گرد/نموده همه در جهان دستبرد-
نگاهش همی داشت پشت سپاه/همی کرد هر سوی لشکر نگاه-
پسر داشتی یک گرانمایه مرد/جهاندیده و دیده هر گرم و سرد-
سواری جهاندیده نامش کهرم/رسیده بسی بر سرش سرد و گرم-
مران پور خود را سپهدار کرد/بران لشکر گشن سالار کرد-
آرایش سپاه ارجاسب:
در گنج بگشاد و روزی بداد/بزد نای رویین بنه بر نهاد-
بخواند آن زمان مر برادرش*1 را/بدو داد یک دست لشکرش را-
باندیرمان داد دست دگر/خود اندر میان رفت با یک پسر*2-
یکی ترک بد نام او گرگسار/گذشته بروبر بسی روزگار-
سپه را بدو داد اسپهبدی/تو گفتی نداند همی جز بدی-
چو غارتگری داد بر بیدرفش/بدادش یکی پیل پیکر درفش-
یکی بود نامش خشاش دلیر/پذیره نرفتی ورا نره شیر-
سپه دیده بان کردش و پیش رو/کشیدش درفش و بشد پیش گو-
دگر ترک بد نام او هوش دیو/پیامش فرستاد ترکان خدیو-
نگه دار گفتا تو پشت سپاه/گر از ما کسی باز گردد به راه-
هم آنجا که بینی مر او را بکش/نگر تا بدانجا نجنبدت هش-
بران سان همی رفت بایین خشم/پر از خون شده دل پر از آب چشم-
همی کرد غارت همی سوخت کاخ/درختان همی کند از بیخ و شاخ-
در آورد لشکر به ایران زمین/همه خیره و دل پراگنده کین-
..............................................................................
پ ن:
*1: کهرم و اندمان یا اندیرمان، برادران ارجاسب جهن:
برادر بد او را دو آهرمنان/یکی کهرم و دیگری اندمان -
کهرم، پسر و نیز برادر ارجاسب:
ز کهرمش کهتر پسر بد چهار/بنه بر نهادند و شد پیش بار -
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
آیین ها در شاهنامه ی فردوسی - ۵ - آیین زرتشت - زرتشت و دین بهی در شاهنامه - ۱۱
***
آیین زرتشت(دین بهی)، در قامت "ایدئولوژی" همپا و پا به پای ارکان سرحد داری(زر - زور - سپاه).
***
گشتاسب، پس از بنیاد و تحکیم ایدئولوژی(دین بهی) و تحریک زرتشت، میلش به فرا مرز، فرا می روید:
چو چندی برآمد برین روزگار/خجسته ببود اختر شهریار-
به شاه کیان گفت زردشت پیر/که در دین ما این نباشد هژیر-
که تو باژ بدهی به سالار چین/نه اندر خور دین ما باشد این-
نباشم برین نیز همداستان/که شاهان ما درگه باستان-
به ترکان نداد ایچ کس باژ و ساو/برین روزگار گذشته بتاو-
کین ارجاسب، شاه چین، و بر نتابیدن راه و آیین زرتشت:
همه پیش آن دین پژوه آمدند/ازان پیر جادو ستوه آمدند-
گرفتند ازو سربسر دین اوی/جهان شد پر از راه و آیین اوی-
نشست او به ایران به پیغمبری/به کاری چنان یافه و سرسری-
نکوهش ارجاسب به گشتاسب:
بیامد یکی پیر مهتر فریب*/ترا دل پر از بیم کرد و نهیب-
سخن گفتنش از دوزخ و از بهشت/به دلت اندرون هیچ شادی نهشت-
تو او را پذیرفتی و دینش را/بیاراستی راه و آیینش را-
برافگندی آیین شاهان خویش/بزرگان گیتی که بودند پیش-
رها کردی آن پهلوی کیش را/چرا ننگریدی پس و پیش را-
نکردی خدای جهان را سپاس/نبودی بدین ره ورا حق شناس-
ازان پس که ایزد ترا شاه کرد/یکی پیر جادوت* بی راه کرد-
آیین زرتشت، از بُعد زمانی، به پیش از خود زرتشت بر میگردد:
در وندیداد، فرگرد دوم، زرتشت از اهورا مزدا می پرسد که تو نخست با کدام یک مردمان همپرسگی کرد؟ کدامین کس بود که تو این اهورا و زرتشت را بدو فراز نمودی؟ و اهورا مزدا پاسخ می دهد:
جم ِ هور چهر ِ خوب رمه، نخستین کسی از مردمان بود که پیش از تو ... با او همپرسگی کردم و آنگاه دین اهوره و زرتشت را بدو فراز نمودم ... پس من که اهوره مزدایم، او را گفتم ... تو دین آگاه و دین بردار من در جهان باش ... آنگاه جم هور چهر مرا پاسخ گفت:
من زاده و آموخته نشده ام که دین آگاه و دین بردار تو در جهان باشم.
چون جمشید دین ورزی و دین پروری را نپذیرفت، زیرا که این در سرشت و دانش او نبود، اهورا مزدا گفت:
پس جهان مرا برای بخش، پس جهان مرا ببالان و به نگاهداری جهانیان سالار و نگاهبان آنان باش. جمشید می پذیرد - از کتاب ارمغان مور شاهرخ مسکوب، ص ۲۶.
پیر جادو* و پیر مهتر فریب*، مراد زرتشت بانی دین بهی.
و.ک(054)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***زرینه گرز، از نمادهای فره ی ایزدی
***
عصا، چوبدستی، چوب تعلیمی، منتشا*، "زرینه گرز" از نمادهای فره ی ایزدی: