برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

(170) - مترادف اصطلاحِ "در پوست خود نگنجیدن"، به مفهوم ذوق زده شدن، برانگیخته شدن از غم یا شادی در شاهنامه ی فردوسی.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(170) - مترادف اصطلاحِ "در پوست خود نگنجیدن"، به مفهوم ذوق زده شدن، برانگیخته شدن از غم یا شادی در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
سام در وصف ذوق زده شدن از شادی زال و رودابه:
عروس ار به مِهر اندرون همچو اوست/سزد گر برآیند هر دو، ز پوست-


برانگیخته شدن از غم و اندوه:
سکندر پیاده به پیش اندرون/بزرگان همه دیدگان پر ز خون-
چنین تا ستودان دارا برفت/همی پوست گفتی بروبر، بکفت-


برانگیخته شدن از بیم و هراس:
چو بشنید، بر تن بدرّید پوست/ز دشمن نهان داشت این هم ز دوست-


و
نهانی ز سودابهٔ چاره گر/همی بود پیچان و خسته جگر-
بدانست کان نیز گفتار اوست/همی زو بدرّید بر تنش پوست-


و
که پشت همه شهر توران بدوست/چو روی تو بیند بدرّدش پوست-


و
بتاریکی اندر گریزان برفت/همی پوست بر تنش گفتی بکفت-

برانگیخته شدن از کینه:
بگفت این و دل پر ز کینه برفت/همی پوست بر تنش گفتی بکفت-
بلکشر چنین گفت هومان گُرد/که دلرا ز کینه نباید سترد-


برانگیخته نشدن و دوری گزیدن از بلند پروازی:
فزونی مجوی ار شدی بی نیاز/که درد آردت پیش، رنج دراز-
ترا کهتری کار بستن، نکوست/نگه داشتن بر تن خویش، پوست-


برانگیخته شدن از بلند پروازی یا "روح از قالب زیاد بودن":
که من بیژنم پور کشوادگان/سر پهلوانان و آزادگان-
ندرّد کسی پوست بر من مگر/همی سیری آید تنش را ز سر-
وگر خیزد اندر جهان رستخیز/نبیند کسی پشتم اندر گریز-


و
چو اسفندیار از میان دو صف/چو پیل ژیان بر لب آورده کف-
همی گشت برسان گَردان سپهر/به چنگ اندرون گرزهٔ گاو چهر-
تو گفتی همه دشت، بالای اوست/روانش همی در نگنجد به پوست-


بهادر امیرعضدی

(169) - مترادف اصطلاحِ "قلم کردن"، به مفهوم بریدن، قطع کردن و شکستن در شاهنامه ی فردوسی.


برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

(169) - مترادف اصطلاحِ "قلم کردن"، به مفهوم بریدن، قطع کردن و شکستن در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
فرامرز چون دید یار آمدش/همی یار جنگی به کار آمدش-
یکی تیغ بر نیزهٔ پیلسم/بزد نیزه از تیغ او شد قلم-
و
چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت/چو دریای خون شد همه کوه و دشت-
چو نیزه قلم شد بگرز و بتیغ/همی خون چکانید بر تیره میغ-
و
سبک تیغ را برکشید از نیام/خروشید و جوشید و برگفت نام-
به پیش سوار اندر آمد دژم/بزد تیغ و شد نیزهٔ او قلم-
و
گمان برد کاندر نیستان شدست/ز خون روی کشور میستان شدست-
بیک زخم ده نیزه کردی قلم/خروشان و جوشان و دشمن دژم-


بهادر امیرعضدی

(168) - مترادف اصطلاحِ "پایان شب سیه، سپید ست" در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

(168) - مترادف اصطلاحِ "پایان شب سیه، سپید ست" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
اصطلاح پایان شب سیه، سپید ست
***
اگر چند باشد شب دیریاز/برو تیرگی هم نماند دراز-
شود روز چون چشمه روشن شود/جهان چون نگین بدخشان شود-


بهادر امیرعضدی 

 ی