و.ک(153,2)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***دیدگاه ها به اسکندر در شاهنامه ی فردوسی - بخش ۲ - اسکندر، از زبان ِ اردشیر ساسانی و دو جوان
***
اسکندر، از زبان ِ اردشیر ساسانی و دو جواننیکان ما را یکایک بکشت / به بیدادی آورد گیتی به مشت -
نماند همین نیز بر هفتواد / بپیچد به فرجام این بدنژاد -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ترفند های جنگی در شاهنامه فردوسی - بخش ۱۱ - ترفند شبیخون در شاهنامه – (بخش ۷) - شبیخون رستم
***
شبیخون شگرد (تاکتیک) ِ جنگی توارنیان است. ایرانیان ترفند شبیخون را زشت میدانند و از سر ِ نامردی و زبونی.(( شبیخون نه کردار مردان بود ))
ایرانیان نبرد رخ به رخ و چشم در چشم حریف را مردانه تر می دانند و دوست تر می دارند.
***
شبیخون رستم به کاخ افراسیاب.
***
رستم به سر چاه بیژن میرسد:
فرو هِشت رستم به زندان کمند / برآوردش از چاه با پایبند -
برهنه تن و موی و ناخن دراز / گدازیده از رنج و درد و نیاز -
همه تن پر از خون و رخساره زرد / ازان بند زنجیر ِ زنگار خورد -
خروشید رستم چو او را بدید / همه تن در آهن شده ناپدید -
بزد دست و بگسست زنجیر و بند / رها کرد ازو حلقه ی پای بند -
سوی خانه رفتند زان چاهسار / به یک دست بیژن به دیگر زوار -
تهمتن بفرمود شستن سرش / یکی جامه پوشید نو بر برش -
شتر بار کردند و اسبان به زین / بپوشید رستم سلیح گزین -
نشستند بر باره نامآوران / کشیدند شمشیر و گرز گران -
گسی کرد بار و بر آراست کار / چنانچون بود در خور کارزار -
بشد با بنه اشکش تیزهوش / که دارد سپه را به هر جای گوش -
رستم برافروخته از به بند کشیده شدن بیژن، تا خواب را بر افراسیاب حرام نکند، خواب را به چشم خود روا نمی دارد:
به بیژن بفرمود رستم که شو / تو با اشکش و با منیژه برو -
که ما امشب از کین افراسیاب / نیابیم آرام و نه خورد و خواب -
یکی کار سازم کنون بر درش / که فردا بخندد برو کشورش -
بدو گفت بیژن، منم پیشرو / که از من همی کینه سازند نو -
برفتند با رستم آن هفت گرد / بُنه اشکش تیزهش را سپرد -
عنانها فگندند بر پیش زین / کشیدند یکسر همه تیغ کین -
بشد تا به درگاه افراسیاب / به هنگام سستی و آرام و خواب -
برآمد ز ناگه دِه و دار و گیر / درخشیدن تیغ و باران تیر -
سران را بسی سر جدا شد ز تن / پر از خاک ریش و پر از خون دهن -
رستم، تسخر زنان، به بانگی رعد آسا خواب را به چشم افراسیاب حرام میکند:
ز دهلیز در رستم آواز داد / که خواب تو خوش باد و گردانت شاد -
بخفتی تو بر گاه و بیژن به چاه / مگر باره دیدی ز آهن به راه -
منم رستم زابلی، پور زال / نه هنگام خوابست و آرام و هال -
شکستم در ِ بند زندان تو / که سنگ گران* بد نگهبان تو -
رها شد سر و پای بیژن ز بند / به داماد بر کس نسازد گزند -
ترا رزم و کین سیاوخش بس / بدین دشت گردیدن رخش بس -
همیدون بر آورد بیژن خروش / که ای ترک بدگوهر تیره هوش -
بر اندیش زان تخت فرخنده جای/ مرا بسته در پیش کرده به پای -
همی رزم جستی بسان پلنگ / مرا دست بسته بکردار سنگ -
کنونم گشاده به هامون ببین / که با من نجوید ژیان شیر کین -
بزد دست بر جامه افراسیاب / که جنگآوران را به بُست* ست خواب -
بفرمود زان پس که گیرند راه / بدان نامداران جوینده گاه -
ز هر سو خروش تکاپوی خاست / ز خون ریختن بر درش جوی خاست -
هرآنکس که آمد ز توران سپاه / زمانه تهی ماند زو جایگاه -
گرفتند بر کینه جستن شتاب / ازان خانه بگریخت افراسیاب -
به کاخ اندر آمد خداوند رخش / همه فرش و دیبای او کرد بخش -
پریچهرگان سپهبد پرست / گرفته همه دست گردان به دست –
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ترفند های جنگی در شاهنامه فردوسی - بخش ۱۰ - ترفند شبیخون در شاهنامه – (بخش ۶) - شبیخون خسرو پرویز
***
شبیخون شگرد (تاکتیک) ِ جنگی توارنیان است. ایرانیان ترفند شبیخون را زشت میدانند و از سر ِ نامردی و زبونی.(( شبیخون نه کردار مردان بود ))
ایرانیان نبرد رخ به رخ و چشم در چشم حریف را مردانه تر می دانند و دوست تر می دارند.
***
شبیخون خسرو پرویز به بهرام چوبینه:
وزان روی شد شهریار جوان / چو بگذشت شاد از پل نهروان -
همه مهتران را زلشکر بخواند / سزاوار بر تخت شاهی نشاند -
بخواهم گشادن یکی راز خویش / نهان دارم از لشکر آواز خویش -
من امشب سگالیدهام تاختن / سپه را به جنگ اندر انداختن -
که بهرام را دیدهام در سخن / سواری ست اسپ افگن و کار کن -
همی کودکی بیخرد داندم / به گرز و به شمشیر ترساندم -
نداند که من شب شبیخون کنم / به رزم اندرون بیم بیرون کنم -
اگر یار باشید با من به جنگ / چو شب تیره گردد نسازم درنگ -
چو شوید به عنبر، شب تیره، روی / بیفشاند این گیسوی مشکبوی -
شما بر نشینید با ساز جنگ / همه گرز و خنجر گرفته به چنگ -
بران برنهادند یکسر سپاه/ که یک تن نگردد ز فرمان شاه -
چو خسرو بیامد به پرده سرای / ز بیگانه مردم، بپردخت جای -
بیاورد گستهم و بندوی را / جهاندیده و گرد، گردوی را -
همه کارزار شبیخون بگفت / که با او مگر یار باشند و جفت -
بدو گفت گستهم کای شهریار / چرایی چنین ایمن از روزگار -
تو با لشکر اکنون شبیخون کنی / ز دلها مگر مهر بیرون کنی -
سپاه تو با لشکر دشمنند / ابا او همه یک دل و یک تنند -
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ترفند های جنگی در شاهنامه فردوسی - بخش ۹ - ترفند شبیخون در شاهنامه – (بخش ۵) - شبیخون دوم پرموده به بهرام
***
پهلوانان ایرانی، بیگانه با ترفند شبیخون در نبرد.
***
شبیخون شگرد (تاکتیک) ِ جنگی توارنیان است. ایرانیان ترفند شبیخون را زشت میدانند و از سر ِ نامردی و زبونی.(( شبیخون نه کردار مردان بود ))
ایرانیان نبرد رخ به رخ و چشم در چشم حریف را مردانه تر می دانند و دوست تر می دارند.
***
شبیخون دوم پرموده به بهرام:
چو آمد به لشکرگه خویش باز / شبیخون سگالید گردن فراز -
چو نیمی ز تیره شب اندر گذشت / سپهدار جنگی برون شد به دشت -
سپهبد بران سوی لشکر کشید / ز ترکان طلایه کس او را ندید -
چو آمد به نزدیکی رزمگاه / دم نای رویین برآمد ز راه -
چو آواز کوس آمد و کرنای / بجستند ترکان جنگی ز جای -
ز لشکر بران سان برآمد خروش / که شیر ژیان را بدرید گوش -
به تاریکی اندر دها ده بخاست / ز دست چپ لشکر و دست راست -
یکی مر دگر را ندانست باز / شب تیره و نیزههای دراز -
به خنجر همی آتش افروختند / زمین و هوا را همیسوختند -
ز ترکان جنگی فراوان نماند / ز خون، سنگها جز به مرجان نماند -
گریزان همی رفت مهتر چو گرد / دهن خشک و لبها شده لاجورد -
چنین تا سپیده دمان بردمید / شب تیره گون دامن اندر کشید –
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ترفند های جنگی در شاهنامه فردوسی - بخش ۸ - ترفند شبیخون در شاهنامه – (بخش ۴) - شبیخون اول پیموده به بهرام
***
پهلوانان ایرانی، بیگانه با ترفند شبیخون در نبرد.
***
شبیخون شگرد (تاکتیک) ِ جنگی توارنیان است. ایرانیان ترفند شبیخون را زشت میدانند و از سر ِ نامردی و زبونی. (( شبیخون نه کردار مردان بود ))
ایرانیان نبرد رخ به رخ و چشم در چشم حریف را مردانه تر می دانند و دوست تر می دارند.
***
شبیخون اول پرموده به بهرام:
میان دو لشکر دو فرسنگ بود / که پهنای دشت از در جنگ بود -
دگر روز بهرام جنگی برفت / به دیدار گردان پرموده تفت -
نگه کرد پرموده او را بدید / ز هامون یکی تند بالا گزید -
سپه را سراسر همه برنشاند / چنان شد که در دشت جایی نماند -
سپه دید پرموده چندانک دشت / ز دیدار ایشان همی خیره گشت -
و را دید در پیش آن لشکرش/ به گردون برآورده جنگی سرش -
غمی گشت و با لشکر خویش گفت / که این پیشرو را هژبر ست جفت -
شمار سپاهش پدیدار نیست / هم این رزم را کس خریدار نیست -
سپهدار گردنکش و خشمناک / همی خون شود زیر او تیره خاک -
چو شب تیره گردد شبیخون کنیم / ز دل بیم و اندیشه بیرون کنیم -
چو پرموده آمد به پرده سرای / همیزد ز هر گونه از جنگ رای -
همیگفت کین از هنرها یکی ست / اگر چه سپهشان کنون اندکی ست -
بدانگه که بهرام شد جنگجوی / از ایران سوی ترک بنهاد روی -
یکی باغ بد در میان سپاه / ازین روی و زان روی بد رزمگاه -
بیامد بدان باغ و می در کشید / چو پاسی ز تیره شب اندر کشید -
طلایه بیامد به پرموده گفت / که بهرام را جام و باغست جفت -
سپهدار ازان جنگیان شش هزار / زلشکر گزین کرد گرد و سوار -
فرستاد تا گرد بر گرد باغ / بگیرند گردنکشان بیچراغ -
بهرام از طرح شبیخون پرموده آگاه میشود و با ایجاد رخنه در دیوار باغ محاصره باغ را می شکند و سپاه پرموده را دور می زند:
چو بهرام آگه شد از کارشان / ز رای جهانجوی و بازارشان -
یلان سینه را گفت کای سرفراز / به دیوار باغ اندرون رخنه ساز -
پس آنگاه بهرام و ایزد گشسب / نشستند با جنگجویان بر اسب -
ازان رخنه باغ بیرون شدند / که دانست کان سرکشان چون شدند -
سبک رخنهٔ دیگر اندر زدند / سپه را یکایک بهم بر زدند -
همی تاخت بهرام خشتی به دست / چناچون بود مردم نیم مست -
نجَستند گُردان کس از دست اوی / به خون گشت یازان سر شست اوی -
برآمد چکاچاک و بانگ سران / چو پولاد را پتک آهنگران -
ازان باغ تا جای پرموده شاه / تن بیسران بد فگنده به راه -