برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (49) - پند فردوسی
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش لب به سخن می گشاید.
***
پند فردوسی:
کنون ای سخن گوی بیدار مغز/یکی داستانی بیارای نغز-
سخن چون برابر شود با خرد/روان سراینده رامش برد-
کسی را که اندیشه ناخوش بود/بدان ناخوشی رای او گش بود-
همی خویشتن را چلیپا کند/به پیش خردمند رسوا کند-
ولیکن نبیند کس آهوی خویش/ترا روشن آید همه خوی خویش-
اگر داد باید که ماند بجای/بیارای ازین پس بدانا نمای-
چو دانا پسندد پسندیده گشت/به جوی تو در آب چون دیده گشت-
پند فردوسی:
برین گونه گردد همی چرخ پیر/گهی چون کمانست و گاهی چو تیر-
*
نگر تا چه گفتست مرد خرد/که هرکس که بد کرد کیفر برد-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (48) - پند کیکاووس به رستم و پند فردوسی در باب رفتن سیاوش به جنگ افراسیاب
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند کیکاووس به رستم:
به رستم چنین گفت کاووس کی/که از کوه البرز تا برگ نی-
همی برد خواهد به گردش سپهر/نباید فگندن بدین خاک مهر-
یکی زود سازد یکی دیرتر/سرانجام بر مرگ باشد گذر-
تو دل را بدین رفته خرسند کن/همه گوش سوی خردمند کن-
اگر آسمان بر زمین بر زنی/وگر آتش اندر جهان در زنی-
نیابی همان رفته را باز جای/روانش کهن شد به دیگر سرای-
من از دور دیدم بر و یال اوی/چنان برز و بالا و گوپال اوی-
زمانه برانگیختش با سپاه/که ایدر به دست تو گردد تباه-
چه سازی و درمان این کار چیست/برین رفته تا چند خواهی گریست-
پند فردوسی در باب رفتن سیاوش به جنگ افراسیاب:
چنین بود رای جهان آفرین/که او جان سپارد به توران زمین-
به رای و به اندیشهٔ نابکار/کجا بازگردد بد روزگار-
پند سیاوش:
سری کش نباشد ز مغز آگهی/ نه از بتری باز داند بهی-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (47) - پند فردوسی از جبر دهر
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش لب به سخن می گشاید.
***
پند فردوسی:
چنینست کردار چرخ بلند/به دستی کلاه و به دیگر کمند-
چو شادان نشیند کسی با کلاه/بخم کمندش رباید ز گاه-
چرا مهر باید همی بر جهان/چو باید خرامید با همرهان-
چو اندیشهٔ گنج گردد دراز/همی گشت باید سوی خاک باز-
اگر چرخ را هست ازین آگهی/همانا که گشتست مغزش تهی-
چنان دان کزین گردش آگاه نیست/که چون و چرا سوی او راه نیست-
بدین رفتن اکنون نباید گریست/ندانم که کارش به فرجام چیست-
*
به چیزی که آید کسی را زمان/بپیچد دلش کور گردد گمان-
چنین است کار جهان جهان/نخواهد گشادن بمابر نهان-
به دریا نهنگ و به هامون پلنگ/همان شیر جنگاور تیزچنگ-
ابا پشه و مور در چنگ مرگ/یکی باشد ایدر بدن نیست برگ
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (46) - پند و پیغام ِ رستم به مادرش
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند و پیغام ِ رستم به مادرش رودابه، توسط زواره:
یکایک سوی زابلستان شوید/از ایدر به نزدیک دستان شوید-
تو خرسند گردان دل مادرم/چنین کرد یزدان قضا بر سرم-
بگویش که تو دل به من در مبند/که سودی ندارت بودن نژند-
کس اندر جهان جاودانه نماند/ز گردون مرا خود بهانه نماند-
بسی شیر و دیو و پلنگ و نهنگ/تبه شد به چنگم به هنگام جنگ-
بسی باره و دژ که کردیم پست/نیاورد کس دست من زیر دست-
در مرگ را آن بکوبد که پای/باسپ اندر آرد بجنبد ز جای-
اگر سال گشتی فزون ازهزار/همین بود خواهد سرانجام کار-
چو خرسند گردد به دستان بگوی/که از شاه گیتی مبرتاب روی-
اگر جنگ سازد تو سستی مکن/چنان رو که او راند از بن سخن-
همه مرگ راییم پیر و جوان/به گیتی نماند کسی جاودان-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (45) - حکیم از جبر دهر و از رستم و نشناختن سهراب میگوید
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش لب به سخن می گشاید.
***
حکیم از جبر دهر و از رستم و نشناختن سهراب میگوید:
نشان پدر جست و با او نگفت/همی داشت آن راستی در نهفت-
تو گیتی چه سازی که خود ساختست/جهاندار ازین کار پرداختست-
زمانه نبشته دگرگونه داشت/چنان کاو گذارد بباید گذاشت-
و
همه تلخی از بهر بیشی بود/مبادا که با آز خویشی بود-
و
یکی داستان زد برین شهریار/که دشمن مدار ارچه خردست خوار-
بهادر امیرعضدی