برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

واژه ی موبد در شاهنامه ی فردوسی - بخش 01 - موبد: دانا، دانشمند

و.ک(002,1)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
واژه ی موبد در شاهنامه ی فردوسی - بخش 01 - موبد: دانا، دانشمند
***

برداشت مفاهیم متفاوت از موبد در شاهنامه فردوسی، فراتر از پندار عامه از موبد، به مفهوم ساده و مصطلح "مبلّغ، مرجع یا شارح ِ دینی".

حکیم طوس در شاهنامه، جایگاه های متعدد، متفاوت و گاه متضادی برای مفهوم موبد بر می گزیند.
*** 
موبد: دانا و دانشمند:

 ز دانندگان دانش آموختی/دلش را به دانش بر افروختی-
 خور وخواب با موبدان داشتی/همی سر به دانش بر افراشتی-

*
یکی انجمن ساخت از بخردان/ز بیداردل پیر سر موبدان-

*
پسند بزرگان فرخ‌نژاد/ندارد جهان چون تو شاهی به یاد-
همان نیز دستورت از موبدان/به دانش فزونست از بخردان-

*
چه گفتست آن موبد پیش رو/که هرگز نگردد کهن گشته نو-
 تو چندان که گویی سخن گوی باش/خردمند باش و جهانجوی باش-

*
 چنین گفت شاپور با موبدان/که ای پرهنر نامور بخردان-

*
به دست چپش بر یکی موبدی/سوی  راستش  نامور  بخردی-

*
 ازان پس چنین گفت کای بخردان/جهاندیده و پاک‌دل موبدان-
 شما هرک دارید دانش بزرگ/مباشید با شهریاران سترگ-

*
سر موبدان، شاه نیکی گمان،/نشست از بر ِ زین، سپیده دمان-

*
بدو گفت شاه این سخن گر به زر/نویسم، جز این نیست آیین و فر-
سخن گفتن موبدان گوهرست/مرا در دل اندیشه دیگرست-

*
نشسته جهاندار با موبدان/همی‌گفت کای نامور بخردان-
چه گویید ازین پس چه شاید بدن/بباید بدین داستان‌ها زدن-

*
 چنین موبدان پیش منذر شدند/ز هر دانشی داستانها زدند-

*
بجوید سخنگوی و دانش‌پذیر/سخن‌دان و هر دانشی یادگیر-

*
گزیدند پس موبدی تیزویر/سخن گوی و بینادل و یادگیر-

*
همای آن زمان گفت با موبدان/که ای نامور با گهر بخردان-

*
چنین موبدان پیش منذر شدند/ز هر دانشی داستانها زدند-

*
رد وموبدان نماینده راه/برفتند یک سر به نزدیک شاه-
نهادند پس تخت شطرنج پیش/نگه کرد هریک ز اندازه بیش-

*
بدو گفت شاه ای سر موبدان/به هر کار داناتر از بخردان-
ز گنجی که جمشید بنهاد پیش/چرا کرد باید مرا گنج خویش-

*
از آن نامداران بسیار هوش/یکی بود بینادل و تیزگوش-
خردمند و بیدار و زیرک بنام/کزان موبدان او زدی پیش گام-


بهادر امیرعضدی

کیخسرو و نقش دعا نویس، در گشودن رخنه و روزنه در دیوار بهمن دژ

و.ک(112)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
کیخسرو و نقش دعا نویس، در گشودن رخنه و روزنه در دیوار بهمن دژ
***
فریبرز کاووس و کیخسرو سیاوش، هر دو نامزد پادشاهی (جانشینی کیکاووس) هستند. کیکاووس، شرط پادشاهی را در گشودن و نفوذ به بهمن دژ قرار میدهد فریبرز کاووس از گشودن دژ در می ماند و کیخسرو به یاری "دعای دست نویس*"، نویسنده ای(دعا نویسی)، دیوار دژ را می گشاید:

  "نویسنده‌ای" خواست بر پشت زین/یکی نامه فرمود با آفرین-
ز عنبر نوشتند بر پهلوی/چنان چون بود نامهٔ خسروی-
که این نامه از بندهٔ کردگار/جهانجوی کیخسرو نامدار-
که از بند آهرمن بد بجست/به یزدان زد از هر بدی پاک دست-
که اویست جاوید برتر خدای/خداوند نیکی ده و رهنمای-
گر این دژ بر و بوم آهرمنست/جهان آفرین را به دل دشمنست-
به فر و به فرمان یزدان پاک/سراسر به گرز اندر آرم به خاک-
و گر جاودان راست این دستگاه/مرا خود به جادو نباید سپاه-
چو خم دوال کمند آورم/سر جادوان را به بند آورم-
وگر خود خجسته سروش اندرست/به فرمان یزدان یکی لشکرست-
همان من نه از دست آهرمنم/که از فر و برزست جان و تنم-
به فرمان یزدان کند این تهی/که اینست پیمان شاهنشهی-
یکی نیزه بگرفت خسرو به دست/همان نامه را بر سر نیزه بست-
بسان درفشی برآورد راست/به گیتی بجز فر یزدان نخواست-
بفرمود تا گیو با نیزه تفت/به نزدیک آن بر شده باره رفت-
بدو گفت کاین نامهٔ پندمند/ببر سوی دیوار حصن بلند-
بنه نامه و نام یزدان بخوان/بگردان عنان تیز و لختی ممان-
بشد گیو نیزه گرفته به دست/پر از آفرین جان یزدان پرست-
چو نامه به دیوار دژ برنهاد/به نام جهانجوی خسرو نژاد-
ز دادار نیکی دهش یاد کرد/پس آن چرمهٔ تیزرو باد کرد-
شد آن نامهٔ نامور ناپدید/خروش آمد و خاک دژ بردمید-
همانگه به فرمان یزدان پاک/ازان بارهٔ دژ برآمد تراک-
...................................................................
پ ن:
* دعای دست نویس، نعمه، دعای فیض و برکت، دعای حاجت

بهادر امیرعضدی

(92) - اصطلاح ِ "سر باشه، کلاه هم جور میشه" در شاهنامه ی فردوسی.

 برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

(92) -  اصطلاح ِ "سر باشه، کلاه هم جور میشه" در شاهنامه ی فردوسی.

***
ردِّ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه، در شاهنامه
***
سر باشه، کلاه هم جور میشه:

اگر من شوم کشته دیگر بود/سر تاجور باشد افسر بود-


بهادر امیرعضدی 

شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 4 - فریبرز ِ کاووس، از دید طوس نوذر

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 4 - فریبرز ِ کاووس، از دید طوس نوذر
***
طوس، فریبرز ِ کاووس را برتر از کیخسرو می داند:

چو بشنید پاسخ چنین داد طوس/که بر ما نه خوبست کردن فسوس-
به ایران پس از رستم پیلتن/سرافرازتر کس منم ز انجمن-
نبیره منوچهر شاه دلیر/که گیتی به تیغ اندر آورد زیر-
همان شیر پرخاشجویم به جنگ/بدرم دل پیل و چنگ پلنگ-
همی بی من آیین و رای آورید/جهان را به نو کدخدای آورید-
نباشم بدین کار همداستان/ز خسرو مزن پیش من داستان-
جهاندار کز تخم افراسیاب/نشانیم بخت اندر آید به خواب-
نخواهیم شاه از نژاد پشنگ/فسیله نه نیکو بود با پلنگ-
کسی کاو بود شهریار زمین/هنر باید و گوهر و فر و دین-
فریبرز کاووس فرزند شاه/سزاوارتر کس به تخت و کلاه-
بهرسو ز دشمن ندارد نژاد/همش فر و برزست و هم نام و داد-

فردوسی و وصف زیبای به تاخت انداختن اسب

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
فردوسی و وصف زیبای به تاخت انداختن اسب:

 رکیبش گران شد سبک شد عنان/به گردن برآورد رخشان سنان-
 پس‌اندر چو باد دمان اردوان/همی تاخت با رنج و تیره‌روان-
*
 برآورد گرز گران را به کفت/سپه ماند از کار او در شگفت-
سبک شد عنان وگران شد رکیب/سر سرکشان خیره گشت از نهیب-
*
 یکی نیزهٔ بارکش برگرفت/بیفشارد ران ترگ بر سر گرفت-
 گران شد رکیب و سبک شد عنان/به چشم اندر آورد رخشان سنان-
*
 سیاوش به دشت اندرون گور دید/چو باد از میان سپه بردمید-
 سبک شد عنان و گران شد رکیب/همی تاخت اندر فراز و نشیب-
*
 چو رهام و بیژن کمین ساختند/فراز و نشیبش همی تاختند-
 چو بیژن پدید آمد اندر نشیب/سبک شد عنان و گران شد رکیب-
*
 چو دانست کامد ورا یار طوس/همی برخروشید برسان کوس-

 سبک شد عنان و گران شد رکیب/بلندی که دانست باز از نشیب-

*
 بزین اندر آورد و کردش دوال/عقابی شده رخش با پر و بال-
 سوار از دلیری بیفشارد ران/گران شد رکیب و سبک شد عنان-
*
 بشد بیژن گیو برسان باد/سخن بر تهمتن همه کرد یاد-
گران کرد رستم زمانی رکیب/ندانست لشکر فراز از نشیب-
*
 چو بشنید رستم دژم گشت سخت/بلرزید برسان برگ درخت-
بیفشارد ران، رخش را تیز کرد/برآشفت و آهنگ آویز کرد –
*
 بدو گفت بهرام کای نیک‌نام/به نیکیت بادا همه ساله کام-
من اسپ آن گزینم که اندر نشیب/بتازم نه بینم عنان از رکیب –
*
 گران شد رکیب یل اسفندیار/بغرید با گرزهٔ گاوسار-
ازان پس سوی میمنه حمله برد/عنان بارهٔ تیزتگ را سپرد-
*
 همه دشت زیشان پر از خفته دید/یکایک دل لشکر آشفته دید-
 چو آمد سپهبد به بالین کرد/عنان بارهٔ تیزتگ را سپرد-
*
 نیستان سراسر شد افروخته/یکی کشته و دیگری سوخته-
 چونستود را دید بهرام گرد/عنان بارهٔ تیزتگ را سپرد-
*
 سپهدار ایرانت خوانم بداد/کنم آفریننده را بر تو یاد-
 سخنهاش بشنید بهرام گرد/عنان بارهٔ تیزتگ را سپرد-
*
 چو رستم درفش سیه را بدید/به کردار شیر ژیان بردمید-

 به جوش آمد آن نامبردار گرد/عنان بارهٔ تیزتگ را سپرد-

*

چو بیژن پدید امد اندر نشیب/سبک شد عنان و گران شد رکیب- 
مهار را سبک ساخت و موزه بر شکم اسب فشرد.


بهادر امیرعضدی