برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
پند های عملگرایانه(پراگماتیستیک) در شاهنامه - (7) - پراگماتیسم گیو در مسیر یافتن کیخسرو
***
ناسازگاری جنگ با خرد، جنگیدن با خرد ورزیدن.
***
در پی به خواب دیدن گودرز، سروش را و الهام گرفتن گودرز از رهنمون سروش در یافتن کیخسرو، گودرز فرزندش گیو را برای یافتن کیخسرو می گمارد:
به فرمان او گیو بسته میان/بیامد به کردار شیر ژیان-
همی تاخت تا مرز توران رسید/هر آنکس که در راه تنها بدید-
زبان را به ترکی بیاراستی/ز کیخسرو از وی نشان خواستی-
گیو مرد ِ عمل ست و در مسیر رسیدن به هدفی بزرگ، پذیرش ِ دست یازی خطرهای "ریز و درشت" به هدف ِ "بزرگ ِ" خود را، به جان نمی خرد:
چو گفتی ندارم ز شاه آگهی/تنش را ز جان زود کردی تهی-
به خم کمندش بیاویختی/سبک از برش خاک بربیختی-
بدان تا نداند کسی راز او/همان نشنود نام و آواز او-
گیو، خستگی ناپذیر در مسیر رسیدن به هدف بزرگش، همچنان پویانست:
یکی را همی برد با خویشتن/ورا رهنمون بود زان انجمن-
همی رفت بیدار با او به راه/برو راز نگشاد تا چندگاه-
بدو گفت روزی که اندر جهان/سخن پرسم از تو یکی در نهان-
گر ایدونک یابم ز تو راستی/بشویی به دانش دل از کاستی-
ببخشم ترا هرچ خواهی ز من/ندارم دریغ از تو پرمایه تن-
چنین داد پاسخ که دانش بس ست/ولیکن پراگنده با هر کس ست-
اگر زانک پرسیم هست آگهی/ز پاسخ زبان را نیابی تهی-
بدو گفت کیخسرو اکنون کجاست/بباید به من برگشادنت راست-
چنین داد پاسخ که نشنیده ام/چنین نام هرگز نپرسیده ام-
گیو، دومین خطر افشا شدن راز یافتن کیخسرو را نیز برنمی تابد:
چو پاسخ چنین یافت از رهنمون/بزد تیغ و انداختش سرنگون-
به توران همی رفت چون بیهشان/مگر یابد از شاه جایی نشان-
گیو ِ عملگرا(پراگماتیست)، کشتن دو انسان بی گناه را از (ملزومات) و ذاتی ماموریت خود می داند و بنا به ایجاب لحظه، بی درنگ و بی ملاحظه، "عمل" میکند.
و بدینسان ست که یکی دیگر از فراز های عملگرایانه(پراگماتیستیک) در شاهنامه رقم می خورد.
.............................................................................
پ ن:
اسفندیار نیز در راه گشودن گنبدان دژ همین رویه را پیش میگیرد:
به گرد بیابان همه بنگرید/دو ترک اندران دشت پوینده دید-
ز بالا فرود آمد اسفندیار/به چنگ اندرون نیزهٔ کارزار-
بپرسید و گفت این دژ نامدار/چه جایست و چندست بر وی سوار-
ز ارجاسپ چندی سخن راندند/همه دفتر دژ برو خواندند-
چو گفتند او تیغ هندی به مشت/دو گردنکش ساده دل را بکشت-
بهادر امیرعضدی