برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سر ِ سنگ ِ ناجوانمردی، به سنگ می خورد – بخش ۱
***
در شاهنامه، دو بار سر ِ سنگ ِ ناجوانمردی، به سنگ می خورد.
***
در شاهنامه، دو بار سنگ، ابزار نابخردی و نابکاری ِ نامرد می شود و هر دو بار، ناکام و وامانده، به مراد نمی رسد و به خاک ِ خواری و خفت در می غلتد.
***
سنگ، نخستین بار، "آلت ِ دست ِ" ناجوانمردی "نابرادران" در محو فریدون می شود.
***
برادران ِ فریدون، بر او رشک می ورزند و به کار محو او بر می آیند:
چو آن رفتن ایزدی کار اوی / بدیدند و آن بخت بیدار اوی –
برادرش هر دو برو خاستند / تبه کردنش را بیاراستند –
به پایان کُه، شاه خفته به ناز / شده یک زمان از شب دیریاز –
یکی سنگ بود از بر برز کوه / برادرش هر دو نهان از گروه –
دویدند بر کوه کندند سنگ / بدان تا بکوبد سرش بی درنگ –
وزان کوه غلتان فرو گذاشتند / مران خفته را کشته پنداشتند –
به فرمان یزدان سر خفته مرد / خروشیدن سنگ بیدار کرد –
به افسون همان سنگ بر جای خویش / ببست و نجنبید آن سنگ بیش -
............................
برادران فریدون:
برادر دو بودش دو فرخ همال / از و هر دو آزاده مهتر به سال -
یکی بود از ایشان "کیانوش" نام / دگر نام "برمایه" ی شادکام –
بهادر امیرعضدی