و.ک(125)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
گلایه ی فردوسی از مرگ فرزندش
***
مرا سال بگذشت برشست و پنج/نه نیکو بود گر بیازم به گنج-
مگر بهره بر گیرم از پند خویش/بر اندیشم از مرگ فرزند خویش-
مرا بود نوبت برفت آن جوان/ز دردش منم چون تن بیروان-
شتابم همی تا مگر یابمش/چویابم به بیغاره بشتابمش-
که نوبت مرا به بیکام من/چرا رفتی و بردی آرام من-
ز بدها تو بودی مرا دستگیر/چرا چاره جستی ز همراه پیر-
مگر همرهان جوان یافتی/که از پیش من تیز بشتافتی-
جوان را چو شد سال برسی و هفت/نه بر آرزو یافت گیتی برفت-
همیبود همواره با من درشت/برآشفت و یکباره بنمود پشت-
برفت و غم و رنجش ایدر بماند/دل و دیدهٔ من به خون درنشاند-
کنون او سوی روشنایی رسید/پدر را همی جای خواهد گزید-
برآمد چنین روزگار دراز/کزان همرهان کس نگشتند باز-
همانا مرا چشم دارد همی/ز دیر آمدن خشم دارد همی-
ورا سال سی بد مرا شصت و هفت/نپرسید زین پیر و تنها برفت-
وی اندر شتاب و من اندر درنگ/ز کردارها تا چه آید به چنگ-
روان تو دارنده روشن کناد/خرد پیش جان تو جوشن کناد-
همیخواهم از کردگار جهان/ز روزی ده آشکار و نهان-
که یکسر ببخشد گناه مرا/درخشان کند تیره گاه مرا –