برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
سودابه از سه دیدگاه، دختر، همسر، دلباخته - بخش سوم، دلباخته
***
در شاهنامه، رستم بارز ترین چهره ی چند وجهی مردان ایرانی ست، و سودابه، بارز ترین چهره ی چند وجهی زنان شاهنامه
***
سودابه، دلباخته ای ناکام:
رخان سیاوش چو گل شد ز شرم/بیاراست مژگان به خوناب گرم-
چنین گفت با دل که از کار دیو/مرا دور داراد گیهان خدیو-
نه من با پدر بیوفایی کنم/نه با اهرمن آشنایی کنم-
سیاوش ازان پس به سودابه گفت/که اندر جهان خود ترا کیست جفت-
نمانی مگر نیمهٔ ماه را/نشایی به گیتی بجز شاه را-
کنون دخترت بس که باشد مرا/نشاید بجز او که باشد مرا-
نگه کرد سودابه خیره بماند/به اندیشه افسون فراوان بخواند-
سیاوخش را در بر خویش خواند/ز هر گونه با او سخنها براند-
بهانه چه داری تو از مهر من/بپیچی ز بالا و از چهر من-
که تا من ترا دیدهام بردهام/خروشان و جوشان و آزردهام-
همی روز روشن نبینم ز درد/برآنم که خورشید شد لاجورد-
کنون هفت سالست تا مهر من/همی خون چکاند بدین چهر من-
یکی شاد کن در نهانی مرا/ببخشای روز جوانی مرا-
سودابه، دلباخته ای خدعه ساز و نیرنگ باز:
و گر سر بپیچی ز فرمان من/نیاید دلت سوی پیمان من-
کنم بر تو بر پادشاهی تباه/شود تیره بر روی تو چشم شاه-
سیاوش بدو گفت هرگز مباد/که از بهر دل سر دهم من به باد-
چنین با پدر بیوفایی کنم/ز مردی و دانش جدایی کنم-
نهادند بر دشت هیزم دو کوه/جهانی نظاره شده هم گروه-
زمین گشت روشنتر از آسمان/جهانی خروشان و آتش دمان-
سیاوش بیامد به پیش پدر/یکی خود زرین نهاده به سر-
سیاوش بدو گفت انده مدار/کزین سان بود گردش روزگار-
سر پر ز شرم و بهایی مراست/اگر بیگناهم رهایی مراست-
سیاوش سیه را به تندی بتاخت/نشد تنگدل جنگ آتش بساخت-
ز هر سو زبانه همی برکشید/کسی خود و اسپ سیاوش ندید-
یکی دشت با دیدگان پر ز خون/که تا او کی آید ز آتش برون-
چو او را بدیدند برخاست غو/که آمد ز آتش برون شاه نو-
همی کند سودابه از خشم موی/همی ریخت آب و همی خست روی-
کیکاووس سودابه را فرا می خواند:
برآشفت و سودابه را پیش خواند/گذشت سخنها برو بر براند-
که بیشرمی و بد بسی کردهای/فراوان دل من بیازردهای-
نشاید که باشی تو اندر زمین/جز آویختن نیست پاداش این-
به دژخیم فرمود کاین را به کوی/ز دار اندر آویز و برتاب روی-
سیاوش چنین گفت با شهریار/که دل را بدین کار رنجه مدار-
به من بخش سودابه را زین گناه/پذیرد مگر پند و آید به راه-
سودابه، کین توز و نابکار:
برین گونه بگذشت یک روزگار/برو گرمتر شد دل شهریار-
دگر باره با شهریار جهان/همی جادوی ساخت اندر نهان-
بدان تا شود با سیاووش بد/بدانسان که از گوهر او سزد-
بهادر امیرعضدی