برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 23 - رستم از دید افراسیاب.
***
رستم از دید افراسیاب در نخستین نبردش با رستم نوجوان:
سواری پدید آمد از تخم سام/که دستانش رستم نهادست نام-
بیامد بسان نهنگ دژم/که گفتی زمین را بسوزد بدم-
همی تاخت اندر فراز و نشیب/همی زد به گرز و به تیغ و رکیب-
ز گرزش هوا شد پر از چاک چاک/نیرزید جانم به یک مشت خاک-
همه لشکر ما به هم بر درید/کس اندر جهان این شگفتی ندید-
درفش مرا دید بر یک کران/به زین اندر آورد گرز گران-
چنان برگرفتم ز زین خدنگ/که گفتی ندارم به یک پشه سنگ-
کمربند بگسست و بند قبای/ز چنگش فتادم نگون زیرپای-
بدان زور هرگز نباشد هژبر/دو پایش به خاک اندر و سر به ابر-
سواران جنگی همه همگروه/کشیدندم از پیش آن لخت کوه-
تو دانی که شاهی دل و چنگ من/به جنگ اندرون زور و آهنگ من-
به دست وی اندر یکی پشه ام/وزان آفرینش پر اندیشه ام-
یکی پیلتن دیدم و شیرچنگ/نه هوش و نه دانش نه رای و درنگ-
عنان را سپرده بران پیل مست/یکی گرزهٔ گاو پیکر بدست-
همانا که کوپال سیصدهزار/زدندش بران تارک ترگ دار-
تو گفتی که از آهنش کرده اند/ز سنگ و ز رویش برآورده اند-
چه دریاش پیش و چه ببر بیان/چه درنده شیر و چه پیل ژیان-
همی تاخت یکسان چو روز شکار/ببازی همی آمدش کارزار-
بهادر امیرعضدی