و.ک(055)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***نام، نشان و نژاد، رگ خواب و غیرت و تعصب، در شاهنامه
***
بهرام گودرز و رگ غیرت نام در شاهنامه.
دوان رفت بهرام پیش پدر/ که ای پهلوان یلان سربسر-
بدانگه که آن تاج برداشتم / به نیزه به ابر اندر افراشتم -
یکی تازیانه ز من گم شدست / چو گیرند بی مایه ترکان بدست -
به بهرام بر چند باشد فسوس / جهان پیش چشمم شود آبنوس -
نبشته بر آن چرم نام منست / سپهدار پیران بگیرد بدست -
شوم تیز و تازانه باز آورم / اگر چند رنج دراز آورم -
مرا این ز اختر بد آید همی / که نامم به خاک اندر آید همی -
وز انجا سوی قلب لشکر شتافت / همی جست تا تازیانه بیافت -
فرود آمد از باره آن برگرفت / وزانجا خروشیدن اندر گرفت -
به رویین چنین گفت پیران که خیز / که بهرام را نیست جای گریز -
چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت / چو دریای خون شد همه کوه و دشت -
چو نیزه قلم شد به گرز و به تیغ / همی خون چکانید بر تیره میغ -
چو بهرام یل گشت بی توش و تاو / پس پشت او اندر آمد تژاو -
یکی تیغ زد بر سر کتف اوی / که شیر اندر آمد بروی -
جدا شد ز تن دست خنجر گذار / فرو ماند از رزم و برگشت کار -
و بدینسان، بهرام ِ گودرز، جانش را فدای نامش می کند.
گرامی و رگ ِ غیرت ِ نشان(درفش کاویان) در شاهنامه.
گرامی در گرما گرم نبرد سپاه گشتاسب با سپاه ارجاسب:
بیفتاد از دست ایرانیان / درفش فروزنده ی کاویان -
گرامی بدید آن درفش چو نیل / که افکنده بودند از پشت پیل -
فرود آمد و بر گرفت آن ز خاک / بیفشاند از خاک و بسترد پاک -
چو او را بدیدند گردان چین / که آن نیزه ی نامدار گزین -
ازان خاک برداشت و بسترد و برد / به گِردش گرفتند مردان گُرد -
زهر سو به گِردش همی تاختند / به شمشیر دستش بینداختند -
درفش فریدون به دندان گرفت / همی زد به یک دست گرز ای شگفت -
سرانجام کارش بکشتند زار / بران گرم خاکش فکندند خوار -
کیخسرو و رگ غیرت نژادی در شاهنامه.
دو گانگی دید ِ کیخسرو، به نژاد خودش.
از سویی،
کیخسرو به نژاد خود، به افراسیاب و کیکاووس می تازد.
کیخسرو، خوش تر دارد که در رده ی پیشینیان خود رقم نخورده و بدنام تاریخ به شمار نیاید چرا که ضحاک، جمشید، سلم، تور، کیکاووس(پدربزرگ پدری) و افراسیاب(پدربزرگ مادری) خود، همگی را بداندیش و اهریمنی می داند:
روانم نباید که آرد منی/بداندیشی و کیش آهرمنی-
شوم همچو ضحاک تازی و جم/که با سلم و تور اندر آیم به زم-
بیک سو چو کاوس دارم نیا/دگر سو چو توران پر از کیمیا-
چو کاوس و چون جادو افراسیاب/که جز روی کژی ندیدی بخواب-
بیزدان شوم یک زمان ناسپاس/بروشن روان اندر آرم هراس-
ز من بگسلد فره ایزدی/گر آیم بکژی و راه بدی-
ازان پس بران تیرگی بگذرم/بخاک اندر آید سر و افسرم-
بگیتی بماند ز من نام بد/همان پیش یزدان سرانجام بد-
و از دیگر سو،
کیخسرو در بزنگاهی دیگر، آنگاه که پای نژاد در میان می آید، "همین" کیخسرو، رگ ِ غیرتش می جنبد و به "همان" افراسیاب و کیکاووس می نازد.
زال، نژاد کیخسرو را به چالش می کشد:
شنید این سخن زال برپای خاست/چنین گفت کای خسرو داد و راست-
ز پیر جهاندیده بشنو سخن/چو کژ آورد رای پاسخ مکن-
که گفتار تلخست با راستی/ببندد بتلخی در کاستی-
نشاید که آزار گیری ز من/برین راستی پیش این انجمن-
بتوران زمین زادی از مادرت/همانجا بد آرام و آبشخورت-
ز یک سو نبیرهٔ رد افراسیاب/که جز جادوی را ندیدی بخواب-
چو کاوس دژخیم دیگر نیا/پر از رنگ رخ دل پر از کیمیا-
کیخسرو:
بزال آنگهی گفت تندی مکن/براندازه باید که رانی سخن-
نخست آنک گفتی ز توران نژاد/خردمند و بیدار هرگز نزاد-
جهاندار پور سیاوش منم/ز تخم کیان راد و باهش منم-
نبیرهٔ جهاندار کاوس کی/دل افروز و با دانش و نیک پی-
بمادر هم از تخم افراسیاب/که با خشم او گم شدی خورد و خواب-
نبیرهٔ فریدون و پور پشنگ/ازین گوهران چنین نیست ننگ-
که شیران ایران بدریای آب/نشستی تن از بیم افراسیاب-
دگر آنک کاوس صندوق ساخت/سر از پادشاهی همی برفراخت-
بهادر امیرعضدی