برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (100) - پند پشوتن به بهمن اسفندیار.
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند پشوتن به بهمن اسفندیار:
گامی پشوتن که دستور بود/ز کشتن دلش سخت رنجور بود-
به پیش جهاندار بر پای خاست/چنین گفت کای خسرو داد و راست-
اگر کینه بودت به دل خواستی/پدید آمد از کاستی راستی-
کنون غارت و کشتن و جنگ و جوش/مفرمای و مپسند چندین خروش-
ز یزدان بترس و ز ما شرم دار/نگه کن بدین گردش روزگار-
یکی را برآرد به ابر بلند/یکی زو شود زار و خوار و نژند-
پدرت آن جهانگیر لشکر فروز/نه تابوت را شد سوی نیمروز-
نه رستم به کابل به نخچیرگاه/بدان شد که تا نیست گردد به چاه-
تو تا باشی ای خسرو پاک و راد/مرنجان کسی را که دارد نژاد-
چو فرزند سام نریمان ز بند/بنالد به پروردگار بلند-
بپیچی ازان گرچه نیک اختری/چو با کردگار افگند داوری-
چو رستم نگهدار تخت کیان/همی بر در رنج بستی میان-
تو این تاج ازو یافتی یادگار/نه از راه گشتاسپ و اسفند-
ز هنگامهٔ کی قباد اندرآی/چنین تا به کیخسرو پاک رای-
بزرگی به شمشیر او داشتند/مهان را همه زیر او داشتند-
ازو بند بردار گر بخردی/دلت بازگردان ز راه بدی-
چو بشنید شاه از پشوتن سخن/پشیمان شد از درد و کین کهن-
بفرمود تا پای دستان ز بند/گشادند و دادند بسیار پند-
بهادر امیرعضدی