برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

رسیدن ندای سروش به گوش رشنواد، و رهیده شدن داراب از مرگ

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
رسیدن ندای سروش به گوش رشنواد، و رهیده شدن داراب از مرگ:

 یکی رعد و باران با برق و جوش/زمین پر ز آب آسمان پرخروش-
به هر سو ز باران همی تاختند/به دشت اندرون خیمه ها ساختند-

داراب به خرابه ایی پناه می برد:
غمی بود زان کار داراب نیز/ز باران همی جست راه گریز-
نگه کرد ویران یکی جای دید/میانش یکی طاق بر پای دید-

داراب درمسیر خیالِ خام ِ کاخی گرم و دلبری در کنار،  به کوخی سرد، بی یار و جفت رسیده ست:  
بلند و کهن بود و آزرده بود/یکی خسروی جای پر پرده بود-
نه خرگاه بودش نه پرده سرای/نه خیمه نه انباز و نه چارپای-

داراب به خرابه می خزد:
 بران طاق آزرده بایست خفت/چو تنها تنی بود بی یار و جفت-

رشنواد نیز در گریز از غرش رعد و بارش ابر به همان خرابه می رسد:
سپهبد همی گرد لشکر بگشت/بران طاق آزرده اندر گذشت-

ندای هشدار گون سروش به در و دیوار خرابه به پایدار ماندن و پایور خفته بودن، به گوش ِ جان ِ رشنواد می رسد:
ز ویران خروشی به گوش آمدش/کزان سهم جای خروش آمدش-
که ای طاق آزرده هشیار باش/برین شاه ایران نگهدار باش-
نبودش یکی خیمه و یار و جفت/بیامد به زیر تو اندر بخفت-

 چنین گفت با خویشتن رشنواد/که این بانگ رعدست گر تندباد-

دگر باره آمد ز ایوان خروش/که ای طاق چشم خرد را مپوش-
که در تست فرزند شاه اردشیر/ز باران مترس این سخن یادگیر-
سیم بار آوازش آمد به گوش/شگفتی دلش تنگ شد زان خروش-

داراب به بانگ رشنواد و فرمانبرانش، از خواب غفلت، بر می جهد:
به فرزانه گفت این چه شاید بدن/یکی را سوی طاق باید شدن-
ببینید تا اندرو خفته کیست/چنین بر تن خود برآشفته کیست-
 برفتند و گفتند کای خفته مرد/ازین خواب برخیز و بیدار گرد-
چو دارا به اسپ اندر آورد پای/شکسته رواق اندر آمد ز جای-
چو سالار شاه آن شگفتی بدید/سرو پای داراب را بنگرید-
چنین گفت کاینت شگفتی شگفت/کزین برتر اندیشه نتوان گرفت

بهادر امیرعضدی
.........................................
پ ن:
رشنواد، سپهدار همای (چهر آزاد) - معرف دارا به همای مادرش:

چو آگاهی آمد به نزد همای/که رومی نهاد اندرین مرز پای -
یکی مرد بد نام او رشنواد/سپهبد بد او هم سپهبد نژاد -
بفرمود تا برکشد سوی روم/به شمشیر ویران کند روی بوم -
سپه گرد کرد آن زمان رشنواد/عرض گاه بنهاد  و روزی بداد -

رشنواد، داراب را زیر طاق متروکه ای خفته دید و او را به بارگاه هما برد. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد