و.ک(049)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
دارای داراب، دم مرگ، برای گسترش دین بهی، از اسکندر رومی، خواستار پرورش دخترش(روشنک) می شود:
بدو گفت مگری کزین سود نیست/از آتش مرا بهره جز دود نیست-
چنین بود بخشش ز بخشنده ام/هم از روزگار درخشنده ام-
نگه کن به فرزند و پیوند من/به پوشیدگان خردمند من-
ز من پاک دل دختر من بخواه/بدارش به آرام بر پیشگاه-
کجا مادرش روشنک نام کرد/جهان را بدو شاد و پدرام کرد-
نیاری به فرزند من سرزنش/نه پیغاره از مردم بدکنش-
چو پروردهٔ شهریاران بود/به بزم افسر نامداران بود-
مگر زو ببینی یکی نامدار/کجا نو کند نام اسفندیار-
بیاراید این آتش زردهشت/بگیرد همان زند و استا بمشت-
نگه دارد این فال جشن سده/همان فر نوروز و آتشکده-
همان اورمزد و مه و روز مهر/بشوید به آب خرد جان و چهر-
کند تازه آیین لهراسپی/بماند کیی دین گشتاسپی-
مهان را به مه دارد و که به که/بود دین فروزنده و روزبه
سکندر چنین داد پاسخ بدوی/که ای نیکدل خسرو راست گوی-
پذیرفتم این پند و اندرز تو/فزون زین نباشم برین مرز تو-
همه نیکویها به جای آورم/خرد را بدین رهنمای آورم-
دارای داراب، پس از درخواستش از اسکندر، جان می دهد:
سپردم ترا جای و رفتم به خاک/سپردم روانرا به یزدان پاک-
بگفت این و جانش برآمد ز تن/برو زار بگریستند انجمن-
..........................................................................
پ ن:
حکیم طوس، اسکندر را از پادشاهان کیانی می داند. بهادر امیرعضدی