برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
مرگ، جبر ِ زندگی - بخش (7) - گیو، با به سُخره گرفتن ِ هیبت ِ مرگ، پدر(گودرز کشواد) را از پشت کردن به آوردگاه باز میدارد.
***
گیو:
چو پیش آمد این روزگار درشت/ترا روی بینند بهتر که پشت-
***
مرگ، جبر زندگی ست. زندگی، شکار مرگ ست (جز مرگ را کس ز مادر نزاد) و برگزیدن مرگ، اختیار ِ زندگی.
در شاهنامه، این برخی از پهلوانان و شاهانند که شکارگر مرگ می شوند
***
گودرز کشواد، در گرماگرم ِ نبرد با سپاه پیران ویسه، فریبرز کاووس و یلان سپاه ایران را نمی بیند. موش کور بیم و هراس در دلش رخنه میکند و راه گریز پیشه میکند:
چو گودرز کشواد بر قلبگاه/درفش فریبرز کاوس شاه-
ندید و یلان سپه را ندید/بکردار آتش دلش بردمید-
عنان کرد پیچان براه گریز/برآمد ز گودرزیان رستخیز-
گیو گودرز، بهای مرگ را به جان می خرد و با رخ به رخ مرگ کشیدن، هیبت ِ مرگ را به سُخره میگیرد و پدر(گودرز کشواد) را از پشت کردن به آوردگاه باز میدارد:
بدو گفت گیو ای سپهدار پیر/بسی دیده ای گرز و گوپال و تیر-
اگر تو ز پیران بخواهی گریخت/بباید بسر بر مرا خاک ریخت-
نماند کسی زنده اندر جهان/دلیران و کارآزموده مهان-
ز مردن مرا و ترا چاره نیست/درنگی تر از مرگ پتیاره نیست-
چو پیش آمد این روزگار درشت/ترا روی بینند بهتر که پشت-
بپیچیم زین جایگه سوی جنگ/نیاریم بر خاک کشواد ننگ-
بهادر امیرعضدی