برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۹ - دارای داراب

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های  شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۹ -  دارای داراب

***

دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ دارای داراب*:
***

دادگری:
 ز گیتی خور و بخش و پیمان مراست/بزرگی و شاهی و فرمان مراست - 
سر گنجهای پدر برگشاد/سپه را همه خواند و روزی بداد -
ز چار اندر آمد درم تا بهشت/یکی را بجام و یکی را به تشت -
درم داد و دینار و برگستوان/همان جوشن و تیغ و گرز گران -
هرانکس که بد کار دیده سری/ببخشید بر هر سری کشوری -
یکی را ز گردنکشان مرز داد/سپه را همه چیز با ارز داد -
کسی را که درویش بد داد داد/ به خواهندگان گنج و بنیاد داد -
زمانه ز داد من آباد باد/دل زیر دستان ما شاد باد -

 آبادگری:
یکی شارستان کرد نوشاد نام/به اهواز گشتند زو شادکام -
........................................................................
پ ن:
دارای داراب*، از زن دوم داراب. ناهید دختر قیصر، زن اول داراب و مادر اسکندر:
 و زان پس که ناهید نزد پدر/بیامد، زنی خواست دارا دگر -
یکی کودک امدش با فر و یال/ز فرزند ناهید کهتر به سال -
همان روز داراش کردند نام/که تا از پدر بیش باشد به کام - 

 دارا پسر داراب - برادر ناتنی اسکندر(اسکندر، پسر داراب و ناهید، همسر اول داراب و دختر فیلقوس. دارا از همسر دوم داراب) -

دارای داراب، که در برخی متون، داریوش انگاشته میشود 

 دارای داراب، جانشین پدرش داراب بهمن:
 بپژمرد داراب پور همای/ همی خواندندش به دیگر سرای-
بگفت این که دارای دارا کنون/ شما را به نیکی بود رهنمون-
 چو دارا به دل سوک داراب داشت/ به خورشید تاج مهی برفراشت-
  
دارای داراب، کشته به دست ماهیار و جانوشیار:
دو دستور بودش گرامی دو مرد/که با او بدندی به دشت نبرد-
یکی موبدی نام او ماهیار/دگر مرد را نام جانوشیار -
چو دیدند کان کار بی سود گشت/بلند اختر و نام دارا گذشت -
یکی با دگر گفت کین شوربخت/ازو دور شد افسر و تاج وتخت -
بباید زدن دشنه ای بر برش/وگر تیغ هندی یکی بر سرش -
یکی دشنه بگرفت جانوشیار/بزد بر بر و سینه ی شهریار -  
 
دارای داراب، پدر روشنک که همسر اسکندر بود.
دارا به اسکندر :
ز من پاک دل دختر من بخواه/بدارش به آرام بر پیشگاه -
کجا مادرش روشنک نام کرد/جهان را بدو شاد و پدرام کرد -
مگر زو ببینی یکی نامدار/کجا نو کند نام اسفندیار -

اسکندر مادر خود را از عموریه به اصفهان، به خواستگاری روشنک میفرستد:
گر آید یکی روشنک را پسر/بود بی گمان زنده نام پدر -
نباید که باشد جزو شاه روم/که او تازه گرداند آن مرز و بوم -

بهادر امیرعضدی

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۸ - داراب بهمن


برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های  شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۸ -  داراب بهمن

***

دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ داراب بهمن *۱
***

دادگری:
چو دارا به تخت مهی برنشست/ کمر بر میان بست و بگشاد دست -
چنین گفت با موبدان و ردان / بزرگان و بیدار دل بخردان -
که گیتی نجستم به رنج و به داد / مرا تاج یزدان به سر بر نهاد -
شگفتی تر از کار من در جهان / نبیند کسی آشکار و نهان -
ندانیم جز داد پاداش این / که بر ما پس از ما کنند آفرین -
نباید که پیچد کس از رنج ما / ز بیشی و آگندن گنج ما -
زمانه ز داد من آباد باد / دل زیر دستان ما شاد باد -
ازان پس ز هندوستان و ز روم / ز هر مرز باارز و آباد بوم -
برفتند با هدیه و با نثار/ بجستند خشنودی شهریار-

آبادگری،
داراب گرد:
 چنان بد که روزی ز بهر گله / بیامد که اسپان ببیند یله -
ز پستی برآمد به کوهی رسید / یکی بیکران ژرف دریا بدید -
بفرمود کز روم و وز هندوان / بیارند کارآزموده گوان -
بجویند زان آب دریا دری / رسانند رودی به هر کشوری -
چو بگشاد داننده از آب بند/ یکی شهر فرمود بس سودمند-
چو دیوار شهر اندر آورد گِرد / ورا نام کردند داراب گِرد -
یکی آتش افروخت از تیغ کوه / پرستنده ی آذر آمد گروه -
ز هر پیشه یی کارگر خواستند / همی شهر ایران بیاراستند -
به هر سو فرستاد بی مر سپاه / ز دشمن همی داشت گیتی نگاه -
جهان از بد اندیش بی بیم کرد/ دل بدسگالان به دو نیم کرد -
........................................................................
پ ن:
داراب بهمن، پسر بهمن اسفندیار و همای نوشزاد.

همای چهرزاد پس از مرگ بهمن، برای حفظ تاج و تختش، پسرش را مرده زاد بروز می دهد و داراب بهمن هشت ماهه را به زنی می سپارد:
 چو هنگام زادنش آمد فراز/ز شهر و ز لشکر همی داشت راز -
همی تخت شاهی پسند آمدش/جهان داشتن سودمند آمدش-
نهانی پسر زاد و با کس نگفت/همی داشت آن نیکویی در نهفت -

بیاورد آزاده تن دایه را/یکی پاک پر شرم و با مایه را -
نهانی بدو داد فرزند را/چنان شاه شاخ برومند را -
کسی کو ز فرزند او نام برد/چنین گفت کان پاکزاده بمرد -

 دایه ی داراب به دستور همای نوشزاد، نهانی نوزاد هشت ماهه را در صندوقی روی آب فرات رها می سازد:
بدین سان همی بود تا هشت ماه/پسر گشت ماننده ی رفته شاه -
بفرمود تا درگری*۲ پاک مغز/یکی تخته جست از در کار نغز -
یکی خرد صندوق از چوب خشک/بکردند و بر زد برو قیر و مشک -
درون نرم کرده به دیبای روم/بر اندوده بیرون او مشک و موم -

داراب بهمن، روان بر رود فرات، به دست گازری از آب گرفته می شود. گازر و همسرش نوزاد را داراب نام می نهند:
زن گازر اورا چو پیوند خویش/بپرورد چوناک فرزند خویش -
سیم روز داراب کردند نام/کز آب روان یافتندش کنام  -

همای نوشزاد از پسرش (داراب بهمن) میگوید:
بدانید کز بهمن شهریار/جزین نیست اندر جهان یادگار -

داراب بهمن، پدر اسکندر( از ناهید دختر فیلقوس رومی)همسر اول. و پدر دارا از همسر دوم. در بعضی از متون، داراب با داریوش مطابقت پیدا کرده - داراب بهمن و اسکندر، برادران ناتنی، از دو مادر.

داراب، ناهید دختر قیصر را همراه با باژ و ساو از قیصر می خواهد:
 پس پرده ی تو یکی دختر است/که بر تارک بانوان افسر است -
نگاری که ناهید خوانی ورا/بر اورنگ زرین نشانی ورا -
به من بخش و بفرست با باژ روم/چو خواهی که بیرنج ماندت بوم -

داراب بهمن، پدر ِ دارای داراب از همسر دوم، بعد از همسر اولش ناهید قیصر: 
و زان پس که ناهید نزد پدر/بیامد، زنی خواست دارا دگر -
یکی کودک امدش با فر و یال/ز فرزند ناهید کهتر به سال -
همان روز داراش کردند نام/که تا از پدر بیش باشد به کام - 

*۲ دُرگر، درودگر، نجار.

بهادر امیرعضدی

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۷ - همای چهرزاد

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های  شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۷ -  همای چهرزاد

***

دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ همای چهرزاد*
***

دادگری:
همای آمد و تاج بر سر نهاد/ یکی راه و آیین دیگر نهاد  -
سپه را همه سربسر بار داد/در گنج بگشاد و دینار داد -
به رای و به داد از پدر برگذشت/همی گیتی از دادش آباد گشت -
نخستین که دیهیم بر سر نهاد/جهان را به داد و دهش مژده داد -
که این تاج و این تخت فرخنده باد/دل بدسگالان ما کنده باد -
همه نیکویی باد کردار ما/مبیناد کس رنج و تیمار ما -
توانگر کنیم آنک درویش بود/نیازش به رنج تن خویش بود -
مهان جهان را که دارند گنج/ نداریم زان نیکویها به رنج -
به گیتی بجز داد و نیکی نخواست/جهان را سراسر همی داشت راست -
جهانی شده ایمن از داد او/به کشور نبودی بجز یاد او -
........................................................................
پ ن:
همای چهرزاد، دختر بهمن ِ اسفندیار یا اردشیر دراز :
پسر بد مر اورا یکی همچو شیر/که ساسان همی خواندی اردشیر -
دگر دختری داشت نامش همای/هنرمند و با دانش و نیک رای -
همی خواندندی ورا چهرزاد/ز گیتی به دیدار او بود شاد -

همای چهرزاد، دختر و همسر بهمن ِ اسفندیار یا اردشیر دراز :
پدر در پذیرفتش از نیکویی/بران دین که خوانی همی پهلوی -
همای دل افروز تابنده ماه/چنان بد که آبستن آمد ز شاه -

 همای چهرزاد، مادر داراب ِ بهمن یا داراب اردشیر:
چو هنگام زادنش آمد فراز / ز  شهر و ز لشکر همی داشت راز-
نهانی پسر زاد و با کس نگفت/ همی داشت آن نیکویی در نهفت -
بیاورد آزاده تن دایه را/یکی پاک پر شرم و با مایه را -
نهانی بدو داد فرزند را/چنان شاه شاخ برومند را -
کسی کو ز فرزند او نام برد/چنین گفت کان پاکزاده بمرد -

بهادر امیرعضدی

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۶ - بهمن ِ اسفندیار

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های  شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۶ -   بهمن ِ اسفندیار

***

دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ بهمن ِ اسفندیار*
***

بیدادگری:
بهمن به کین پدرش اسفندیار و برادرانش نوش آذر و مهرنوش بر می خیزد:
 چنین گفت کز کین اسفندیار/مرا تلخ شد در جهان روزگار-
هم از کین نوشآذر و مهر نوش/دو شاه گرامی دو فرخ سروش-
ز دل کین دیرینه بیرون کنیم/همه بوم زابل پر از خون کنیم-

زال زر، در مقام دلجویی و پوزش از بهمن بر می آید:
 چنین داد پاسخ که گر شهریار/براندیشد از کار اسفندیار-
بداند که آن بودنی کار بود/مرا زان سخن دل پرآزار بود-
 گر ایدونک بینی تو پیکار ما/به خوبی براندیشی از کار ما-
بیایی ز دل کینه بیرون کنی/به مهر اندرین کشور افسون کنی-
همه گنج فرزند و دینار سام/کمرهای زرین و زرین ستام-
چو آیی به پیش تو آرم همه/تو شاهی و گردنکشانت رمه-
فرستاده را اسپ و دینار داد/ز هرگونه یی چیز بسیار داد-

بهمن، پوزش زال را نمی پذیرد و گام در راه بیداد می نهد:
 چو بشنید ازو بهمن نیکبخت/نپذرفت پوزش برآشفت سخت-
 هماندر زمان پای کردش به بند/ز دستور و گنجور نشنید پند-
 همه زابلستان به تاراج داد/مهان را همه بدره و تاج داد-
 فرامرز را زنده بر دار کرد/تن پیلوارش نگونسار کرد-
ازان پس بفرمود شاه اردشیر/که کشتند او را به باران تیر-
........................................................................
پ ن:
* بهمن ِ اسفندیار، یا اردشیر دراز دست:
بدو گفت من پور اسفندیار/سر راستان بهمن نامدار -
ورا یافت روشن دل و یادگیر/ازان پس همی خواندش اردشیر -
گوی بود با زور و گیرنده دست/خردمند و دانا و یزدان پرست -
چو بر پای بودی سر انگشت اوی/ز زانو فزونتر بدی مشت اوی - 

 معنی بهمن، به منش، پاک منش. متضاد اکامن، زشت نهاد، بد خو، بد سرشت. 

 رستم  پس  از کشتن اسفندیار ، پسرش(بهمن) را به درخواست او تربیت میکند:
 چنین گفت با رستم اسفندیار/که از تو ندیدم بد روزگار-

 بهانه تو بودی پدر بد زمان/ نه رستم نه سیمرغ و تیر و کمان- 

کنون بهمن این نامور پور من/ خردمند و بیدار دستور من- 

بمیرم، پدروارش اندر پذیر/ همه هرچ گویم ترا یادگیر- 

به زابلستان در، ورا شاد دار/ سخنهای بدگوی را یاد دار- 

بیاموزش آرایش کارزار/ نشستنگه بزم و دشت شکار-


بهمن ِ اسفندیار، جانشین پدر بزرگش گشتاسب:
 بدانست جاماسب آن نیک وبد/که آن پادشاهی به بهمن رسد -
به گشتاسب گفت ای پسندیده شاه/ترا کرد باید به بهمن نگاه -

ز دانش پدر هرچ جست اندر اوی/به جای آمد و گشت با آبروی -


بهمن اسفندیار یا (اردشیر دراز دست)، پدر همای، ساسان و داراب:

داراب  از همای، که همای هم دختر و هم همسر بهمن بود، زاده شد. 

بهادر امیرعضدی

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۴ - لهراسب

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های  شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۴ - لهراسب

***

دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ لهراسب*۱
***

بیدادگری:
  در آغاز، زال زر لهراسب را دادگر نمی شناسد و شان ِ  شاهی را به او روا نمیداند:
ازان انجمن زال بر پای خاست/ بگفت آنچ بودش بدل رای راست-
سر بخت آن کس پر از خاک باد/ روان ورا خاک تریاک باد-
که لهراسب را شاه خواند بداد/ ز بیداد هرگز نگیریم یاد-
بایران چو آمد بنزد زرسب/ فرومایه ای دیدمش با یک اسب-
نژادش ندانم ندیدم هنر/ ازین گونه نشنیده ام تاجور-

زال از بیداد لهراسب به پسرش گشتاسب می گوید:
بجنگ الانان فرستادیش/ سپاه و درفش و کمر دادیش-
ز چندین بزرگان خسرو نژاد/ نیامد کسی بر دل شاه یاد-
 
ایرانیان نیز شاهی لهراسب را بر نمی تابند:
خروشی برآمد ز ایرانیان/ کزین پس نبندیم شاها میان-
نجوییم کس نام در کارزار/ چو لهراسب را کی کند شهریار-

لهراسب با پند و اندرز های زال زر، و کیخسرو، دگرگون میشود:
 چو بشنید زال این سخنهای پاک/بیازید انگشت و برزد بخاک-
بیالود لب را بخاک سیاه/به آواز لهراسب را خواند شاه-
بشاه جهان گفت خرم بدی/همیشه ز تو دور دست بدی-

دادگری:
 چو لهراسپ بنشست بر تخت داد/ به شاهنشهی تاج بر سر نهاد -
جهان آفرین را ستایش گرفت / نیایش ورا در فزایش گرفت -
چنین گفت کز داور داد و پاک/ پر امید باشید و با ترس و باک -/-

لهراسب در پی اندرزهای کیخسرو، به آزمند و نا دانی خود معترف شده و پالایش می گردد:
ز  آز و فزونی به یکسو شویم/  به نادانی خویش خستو*۲ شویم-
ازین تاج شاهی و تخت بلند/نجوییم جز داد و آرام و پند-
مگر بهره مان زین سرای سپنج/نیاید همی کین و نفرین و رنج-
من از پند کیخسرو افزون کنم/ز دل کینه و آز بیرون کنم-
بسازید و از داد باشید شاد/تن آسان و از کین مگیرید یاد-

آبادگری:
 یکی شارسانی برآورد شاه/پر از برزن و کوی و بازارگاه-
به هر برزنی جشنگاهی سده/همه گرد بر گردش آتشکده-
یکی آذری ساخت برزین به نام/که با فرخی بود و با برز و کام-
........................................................................
پ ن:
*۱ لهراسب، جانشین کیخسرو، پدر بزرگ اسفندیار، کشته  در جنگ با ارجاسب.
لهراسب دو پسر داشت:
دو فرزند بودش به کردار ماه/سزاوار شاهی و تخت و کلاه-
یکی نام گشتاسب و دیگر زریر/که زیر آوریدی سر نره شیر-

لهراسب، نوه کیقباد:
که لهراسب بُد پور اورند شاه/که او را بدی از مهان تاج وگاه -
هم اورند از گوهر کی پشین/که کردی پدر بر پشین آفرین -
پشین بود از تخمه کیقباد/خردمند شاهی دلش پر زداد -
همی رو چنین تا فریدون شاه/که شاه جهان بود و زیبای گاه -   

*۲ خستو، معترف، شرمسار، خجل 

بهادر امیرعضدی