برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

#آرایش نظامی، در جنگ های بزرگ ِ شاهنامه - بخش یازدهم.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
#آرایش نظامی، در جنگ های بزرگ ِ شاهنامه - بخش یازدهم.
***
صف آرایی سپاه کیکاووس در نبرد با دیوان مازندران:

سپهدار ترکان برآراست جنگ/گرفتند گوپال و خنجر به چنگ-
بیامد سوی میمنه بارمان/سپاهی ز ترکان دنان و دمان-
سوی میسره کهرم تیغ زن/به قلب اندرون شاه با انجمن-
وزین روی رستم سپه برکشید/هوا شد ز تیغ یلان ناپدید-
بیاراست بر میمنه گیو و طوس/سواران بیدار با پیل و کوس-
چو گودرز کشواد بر میسره/هجیر و گرانمایگان یکسره-
به قلب اندرون رستم زابلی/زره دار با خنجر کابلی-

بهادر امیرعضدی

اغراق یا بزرگنمایی در شاهنامه ی فردوسی - بخش نهم - نبرد کیکاووس با سپاه سهراب

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
اغراق یا بزرگنمایی در شاهنامه ی فردوسی -  بخش نهم -  نبرد کیکاووس با سپاه سهراب
***
اغراق و بزرگنمایی، شگردی هنرمندانه که ردّ و نشان آن را در بسیاری از هنرها از جمله کاریکاتور، مینیاتور، سینما، تاتر، شعر(بویژه غزل)، داستان و ... می توان دید. اغراق، جلوه یی ست از هنر که برای ملموس و مشهود کردن یک واقعیت، آن را پر رنگ و لعاب تر و فراتر از  اصل ِ همان واقعیت به رخ می کشد.  نبوغ فردوسی در بکار گیری شگرد ِ  اغراق، بسیار در شاهنامه دیده می شود. اغراق یکی از ارکان شاهنامه ست.
***
فرازهایی از اغراق در شاهنامه ی فردوسی
***
 نبرد کیکاووس با سپاه سهراب:

از ایران سپه برشد آوای کوس/ز گرد سپه شد هوا آبنوس-
خروش سواران و گرد سپاه/چو شب کرد گیتی نهان گشت ماه-
درخشیدن تیغ الماس گون/سنانهای آهار داده به خون-
تو گفتی که برشد به گیتی بخار/برافروختند آتش کارزار-
ز کشته فگنده به هر سو سران/زمین کوه گشت از کران تا کران-
و
تو گفتی نه شب بود پیدا نه روز/نهان گشت خورشید گیتی فروز-
شد از سم اسپان زمین سنگ رنگ/ز نیزه هوا همچو پشت پلنگ-
تو گفتی هوا کوه آهن شدست/سر کوه پر ترگ و جوشن شدست-
به ابر اندر آمد سنان و درفش/درفشیدن تیغهای بنفش-

بهادر امیرعضدی

(143) - مترادف اصطلاحِ "التماس دعا" در شاهنامه ی فردوسی.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
(143) - مترادف اصطلاحِ "التماس دعا" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
گیو به گودرز:

ندانم که دیدار باشد جزین/که داند چنین جز جهان آفرین-
تو پدرود باش و مرا یاد دار/روان را ز درد من آزاد دار-
چو شویی ز بهر پرستش رخان/به من بر جهان آفرین را بخوان-
مگر باشدم دادگر رهنمای/به نزدیک آن نامور کدخدای-

بهادر امیرعضدی

گذشتن گیو از جیحون، فریدون از اروند رود، بهرام گور از دریا.

و.ک(064) 

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

رود و دریا، گذرگاه ِ گریز از خطر و حادثه و نماد بخش فرجامین رسیدن به ساحل نجات در شاهنامه ست که در چند برهه، در گذشتن گیو از جیحون، فریدون از اروند رود، بهرام گور از دریا به رخ کشیده می شود.

***

گذشتن گیو از جیحون:

به آب اندر افگند خسرو سیاه/چو کشتی همی راند تا باژگاه-
پس او فرنگیس و گیو دلیر/نترسد ز جیحون و زان آب شیر-
بدان سو گذشتند هر سه درست/جهانجوی خسرو سر و تن بشست-
و
به جیحون گذر کرد و کشتی نجست/به فر کیانی و رای درست-
بسان فریدون کز اروند رود/گذشت و به کشتی نیامد فرود-


گذشتن فریدون از اروند رود:

همی رفت منزل به منزل چو باد/سری پر ز کینه دلی پر ز درد-

به اروند رود اندر آورد روی/چنان چون بود مرد دیهیم جوی-

اگر پهلوانی ندانی زبان/بتازی تو اروند را دجله خوان-

و

فریدون که بگذاشت اروند رود/فرستاد تخت مهی را درود-

و

چو آمد به نزدیک اروندرود/فرستاد زی رودبانان درود-
بران رودبان گفت پیروز شاه/که کشتی برافگن هم اکنون به راه-


گذشتن، بهرام گور از دریا:

چو شب تیره شد شاه بهرام گفت/که آمد گه رفتن ای نیک جفت-
بیامد سپینود را برنشاند/همی پهلوی نام یزدان بخواند-
بپوشید خفتان و خود برنشست/کمندی به فتراک و گرزی به دست-
همی راند تا پیش دریا رسید/چو ایرانیان را همه خفته دید-
برانگیخت کشتی و زورق بساخت/به زورق سپینود را در نشاخت-
به خشکی رسیدند چون روز گشت/جهان پهلوان گیتی افروز گشت-


بهادر امیرعضدی


سخن سیاوش با اسبش، شبرنگ بهزاد

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سخن سیاوش با اسبش، شبرنگ بهزاد:

رخش پر ز خون دل و دیده گشت/سوی آخر تازی اسپان گذشت-
بیاورد شبرنگ بهزاد را/که دریافتی روز کین باد را-
خروشان سرش را به بر در گرفت/لگام و فسارش ز سر برگرفت-
به گوش اندرش گفت رازی دراز/که بیدار دل باش و با کس مساز-
چو کیخسرو آید به کین خواستن/عنانش ترا باید آراستن-
ورا بارگی باش و گیتی بکوب/چنان چون سر مار افعی به چوب-
از آخر ببر دل به یکبارگی/که او را تو باشی به کین بارگی-
و

سیاوش چو گشت از جهان ناامید/برو تیره شد روی روز سپید-
چنین گفت شبرنگ بهزاد را/که فرمان مبر زین سپس باد را-
همی باش بر کوه و در مرغزار/چو کیخسرو آید ترا خواستار-
ورا بارگی باش و گیتی بکوب/ز دشمن زمین را به نعلت بروب-


بهادر امیرعضدی