برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

(142) - مترادف اصطلاحِ "نمک به زخم پاشیدن" در شاهنامه ی فردوسی.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
(142) - مترادف اصطلاحِ "نمک به زخم پاشیدن" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
نمک به زخم پاشیدن:

یکی دشمنی باشد اندوخته/نمک را پراگنده بر سوخته-

بهادر امیرعضدی

(91) - اصطلاح ِ " باد در مشت داشتن" در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
 (91) -  مترادف اصطلاح ِ " باد در مشت  داشتن" در شاهنامه ی فردوسی
***

چنین است رسم سرای کهن/سکندر شد و ماند ایدر سخن-

چو او سی و شش پادشا را بکشت/نگر تا چه دارد ز گیتی به مشت-


پشوتن به گشتاسب:
ز تو دور شد فره و بخردی/بیابی تو بادافره ایزدی-
شکسته شد این نامور پشت تو/کزین پس بود باد در مشت تو-


و

کمین ساختم از پس پشت اوی/نماندم بجز باد در مشت اوی-


و

سپاه اندر آید پس پشت من/نماند جز از باد در مشت من-


و

بگیرند گردان پس پشت اوی/نماند بجز باد در مشت اوی-


و

دلیران بدشمن نمودند پشت/ازان کارزار انده آمد بمشت-


و

چو هومان و نستیهن از پشت اوی/جدا ماند شد باد در مشت اوی-


و

سخن چند گفتم به چندین نشست/ز گفتار باد است ما را به دست-


گرسیوز به افراسیاب:
تو خواهی کشان خیره جفت آوری/همی باد را در نهفت آوری-

تو در کار او گر درنگ آوری/مگر باد زان پس به چنگ آوری-


و

بانبوه جستن نه نیکوست جنگ/شکستی بود باد ماند بچنگ-


و

چو اهرن* بود مر مرا یار و پشت/ندارد مگر باد دشمن به مشت-

* اهرن، اَهرَن، داماد قیصر، باجناق گشتاسب و میرین.


و

که بختش پس پشت او برنشست/ازین تاختن باد ماند به دست-


و

که ای زن تو را بچه و شوی هست/وگر یک تنی باد داری بدست-


و

به زندان دزدان مر او را بکشت/ندارد جز از رنج و نفرین بمشت-


اسکندر:
 چنین گفت پس با سواران خویش/بلنداختر و نامداران خویش-
که ما را کنون جان به اسپ اندرست/چو سستی کند باد ماند به دست-


بهادر امیرعضدی

#شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 24 - رستم از دید کیکاووس.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
#شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 24 - رستم از دید کیکاووس.
***
رستم از دید کیکاووس
:

  یکی نامه فرمود پس شهریار/نوشتن بر رستم نامدار-
دل و پشت گردان ایران تویی/به چنگال و نیروی شیران تویی-
گشایندهٔ بند هاماوران/ستانندهٔ مرز مازندران-
گشایندهٔ بند هاماوران/ستانندهٔ مرز مازندران-
ز گرز تو خورشید گریان شود/ز تیغ تو ناهید بریان شود-
چو گرد پی رخش تو نیل نیست/هم آورد تو در جهان پیل نیست-
کمند تو بر شیر بندافگند/سنان تو کوهی ز بن برکند-
تویی از همه بد به ایران پناه/ز تو برفرازند گردان کلاه-
چنان باد کاندر جهان جز تو کس/نباشد به هر کار فریادرس-


بهادر امیرعضدی

اغراق یا بزرگنمایی در شاهنامه ی فردوسی - بخش هشتم - نبرد کیکاووس با سپاه سهراب:

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
اغراق یا بزرگنمایی در شاهنامه ی فردوسی -  بخش هشتم
***
اغراق و بزرگنمایی، شگردی هنرمندانه که ردّ و نشان آن را در بسیاری از هنرها از جمله کاریکاتور، مینیاتور، سینما، تاتر، شعر(بویژه غزل)، داستان و ... می توان دید. اغراق، جلوه یی ست از هنر که برای ملموس و مشهود کردن یک واقعیت، آن را پر رنگ و لعاب تر و فراتر از  اصل ِ همان واقعیت به رخ می کشد.  نبوغ فردوسی در بکار گیری شگرد ِ  اغراق، بسیار در شاهنامه دیده می شود. اغراق یکی از ارکان شاهنامه ست.
***
فرازهایی از اغراق در شاهنامه ی فردوسی
***
 نبرد کیکاووس با سپاه سهراب:

سپر دار و جوشنوران صد هزار/شمرده به لشکر گه آمد سوار -
یکی لشکر آمد ز پهلو به دشت/که از گرد ایشان هوا تیره گشت -
درخشیدن خشت و ژوپین ز گرد/چو آتش پس پردهٔ لاجورد-
هوا نیلگون گشت و کوه آبنوس/بجوشید دریا ز آواز کوس -
 زبس گونه گونه سنان و درفش/سپرهای زرین و زرینه کفش -
 تو گفتی که ابری به رنگ آبنوس/برآمد ببارید زو سندروس -
جهان را شب و روز پیدا نبود/تو گفتی سپهر و ثریا نبود -
ازینسان بشد تا در دژ رسید/بشد خاک و سنگ از جهان ناپدید-

بهادر امیرعضدی

سَخت و سَختَن در شاهنامه

و.ک(065) 

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
سَخت و سَختَن در شاهنامه
***
 سخت، سَخت، سَختَن، به مفهوم سنجش، وزن کردن، سنجیدن:

 یکی نره گوری بزد بر درخت/که در چنگ او پر مرغی نسَخت-
 همه گنج ارجاسپ در باز کرد/به کَپّان دِرَم سَختن آغاز کرد-
 تو گر سَخته‌ای، شو سخن سَخته‌ گوی/نیاید به بُن هرگز این گفت و گوی-
 خرد را و جان را همی سَنجد اوی/در اندیشهٔ سَخته کی گنجد اوی-
 چو مهتر سراید سخن سَخته به/ز گفتار بد کام پردخته به-
 سه دگیر به کَپّان بسَختید سیم/زن بیوه و کودکان یتیم-
 توانگر کجا سَخت باشد به چیز/فرومایه‌تر شد ز درویش نیز-
 زبانت ترازوست و گفتن گهر/گهر سَخته هرگز که بیند به زر-
 همه سَخته باید که راند سخن/که گفتار نیکو نگردد کهن-
 دو بُرد یمانی همه زرّبفت/بسَختند هر یک به من بود هفت-

کسی کش نیازشت آید به گنج/ستاند ز گنج درم سخته پنج-


بهادر امیرعضدی