برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

(141) - مترادف اصطلاحِ "من دیگه حرفی ندارم" در شاهنامه ی فردوسی.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
(141) - مترادف اصطلاحِ "من دیگه حرفی ندارم" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
 اصطلاحِ "من دیگه حرفی ندارم":

برآنم سراسر که دستان بگفت/جزین من ندارم سخن در نهفت-


بهادر امیرعضدی

(140) - مترادف ِ اصطلاح ِ "به یک مشت بند نبودن" در شاهنامه ی فردوسی.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
(140) - مترادف ِ اصطلاح ِ "به یک مشت بند نبودن" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
اصطلاح "به یک مشت بند نبودن":

به آوردگه بر ترا جای نیست/ترا خود به یک مشت من پای نیست-


بهادر امیرعضدی

(139) - مترادف ِ اصطلاح ِ "در چشم بر هم زدنی" در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
(139) - مترادف ِ اصطلاح ِ "در چشم بر هم زدنی" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
اصطلاح "در چشم بر هم زدنی":

بشد پیش سهراب رزم آزمای/بر اسپش ندیدم فزون زان به پای-
"که بر هم زند مژه را جنگ جوی"/گراید ز بینی سوی مغز بوی-
که سهرابش از پشت زین برگرفت/برش ماند زان بازو اندر شگفت-

بهادر امیرعضدی

تن در قامت مغزِ نهفته در پوست

و.ک(066) 

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

تن در قامت مغزِ نهفته در پوست:

ترا کهتری کار بستن نکوست/نگه داشتن بر تن خویش پوست-


و

سپهدار ترکان ازان بترست/کنون گاو پیسه به چرم اندرست-


و
ز جنگ آشتی بی گمان بهترست / نگه کن که گاوت به چرم اندرست -

و
چو الکوس آوای رستم شنید/دلش گفتی از پوست آمد پدید-

و
 بدو گفت مادر که ای جان مام/چه بودت که گشتی چنین زرد فام-
 چنین داد پاسخ که من روز و شب/همی برگشایم به فریاد لب-
 همانا زمان آمدستم فراز/وزین بار بردن نیابم جواز-
 "تو گویی به سنگستم آگنده پوست"/و گر آهنست آنکه نیز اندروست-

و
 همی پوست درند بر وی بچرم/کسی را نبینم بچشم آب شرم-


و

کنون گاو آن زیر چرم اندر است/که پاداش و بادافره دیگرست-


و
 که بهرام فرزند او همچو اوست/از آب پدر یافت او مغز و پوست-

و
 ترا کهتری کار بستن نکوست/نگه داشتن بر تن خویش پوست-

و
 بترسید کش پوست بیرون کشد/تنش رابدان کینه در خون کشد-

و
 یکی ژنده پیلست گویی به پوست/همه بیشه بالا و پهنای اوست-

و
 تو گفتی همه دشت بالای اوست/روانش همی در نگنجد به پوست-

و
 بدرند بر تنت بر پوست ورگ/سپارند پس استخوانت بسگ-

و
 چو ترکان شنیدند کارجاسپ رفت/همی پوستشان بر تن از غم بکفت-


و

مکن کژ ابر خیره بر کار راست/به یک جان نگه کن که چندین بکاست-
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش/به چرم اندر است این زمان گاومیش-


و

به چرم اندر است گاو اسفندیار/ندانم چه راند بدو روزگار-

...........................................................................
پ ن:
بیت ها حاکی از مآل اندیشی، آینده نگری، کیاست ورزی، خوددار بودن، مدارا و صبوری پیشه کردن ست.
متضاد و نقطه ی مقابل ِ "سر به تن سنگینی یا زیادی کردن"(
اصطلاح کوچه بازاری : انگار سرت به تنت سنگینی میکنه)،  بی پروایی و افسارگسیختگی، بی سیاستی و شتابزدگی. 


بهادر امیرعضدی



(138) - مترادف ِ اصطلاح ِ "دو روح در یک بدن" در شاهنامه ی فردوسی


برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
(138) - مترادف ِ اصطلاح ِ "دو روح در یک ب
دن" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***

مترادف های اصطلاح دو روح در یک بدن:

 خردمند مرد ار ترا دوست گشت/چنان دان که با تو ز یک پوست گشت-
و
 به شهرم یکی مهربان دوست بود/تو گفتی که با من به یک پوست بود-
و
 که تو با سکندر ز یک پوستی/گر ایدونک با او به دل دوستی-
و
 فرخ زاد با ما ز یک پوستست/به پیوستگی نیز هم دوستست-
و
بدو گفت کسری کرا بیش دوست/که با او یکی بود از مغز و پوست-

بهادر امیرعضدی