برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

نمودهای منحصر به فردِ فردوسی، از "نیایش"، و نه کرنش و استغاثه، در شاهنامه – ( بخش 15 ) - خود را گناهکار دانستن یا ندانستن.

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نمودهای منحصر به فردِ فردوسی، از "نیایش"، و نه کرنش و استغاثه، در شاهنامه –  ( بخش 15 ) - خود را گناهکار دانستن یا ندانستن.
***
نیایش، در شاهنامه، همواره بر بنیاد "مهر" آگینِ سپاسمندی و پاسداشت ِ توجه و حمایت ِ یزدانِ دادگر استوارست. نه بر "کاهِ روی آبِ" تمنّای بخشایشِ گناه و سیاهکاری.
 منش، روش، و کنش ِ سرداران و پهلوانان شاهنامه، بر سقف و ستون ِ راستی، خود باوری و اعتماد ِ به نفس بنا شده و بر همین مبنا، استغاثه، کرنش و لابه را بر نمی تابند.
***
بر خلاف پهلوانان شاهنامه که هیچ گاه خود را گناهکار نمی بینند، کیکاووس، خود را گناهکار می بیند.
***
احساس گناه در کیکاووس نابخرد، مغرور و آزمند در پروازش به آسمان:

چو با مرغ پرنده نیرو نماند/غمی گشت پرها به خوی درنشاند-
نگونسار گشتند ز ابر سیاه/کشان بر زمین از هوا تخت شاه-
سوی بیشهٔ شیرچین آمدند/به آمل بروی زمین آمدند-
به جای بزرگی و تخت نشست/پشیمانی و درد بودش به دست-
بمانده به بیشه درون زار و خوار/نیایش همی کرد با کردگار-
همی کرد پوزش ز بهر گناه/مر او را همی جست هر سو سپاه-

گودرز، پیر خردمند، نابخردی و ندانم کاری های کیکاووس را بر نمی تابد:
خبر یافت زو رستم و گیو و طوس/برفتند با لشکری گشن و کوس-
به رستم چنین گفت گودرز پیر/که تا کرد مادر مرا سیر شیر-
همی بینم اندر جهان تاج و تخت/کیان و بزرگان بیدار بخت-
چو کاووس نشنیدم اندر جهان/ندیدم کس از کهتران و مهان-
خرد نیست او را نه دانش نه رای/نه هوشش بجایست و نه دل بجای-
رسیدند پس پهلوانان بدوی/نکوهش گر و تیز و پرخاشجوی-
بدو گفت گودرز بیمارستان/ترا جای زیباتر از شارستان-
به دشمن دهی هر زمان جای خویش/نگویی به کس بیهده رای خویش-
سه بارت چنین رنج و سختی فتاد/سرت ز آزمایش نگشت اوستاد-


و به فرجام، این حکم ِ حکیم خردمند طوس ست:
اگر شاه دادگر باشد، نیازی به بخشیده شدن گناه خود ندارد.

کجا پادشا دادگر بود و بس/نیازش نیاید بفریادرس-

بهادر امیرعضدی

سنگ شدن شاه مازندران

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سنگ شدن شاه مازندران:

مرا دید چون شاه مازندران/به گردن برآورده گرز گران-
به رخش دلاور سپردم عنان/زدم بر کمربند گبرش سنان-
گمانم چنان بد که او شد نگون/کنون آید از کوههٔ زین برون-
بر این گونه شد سنگ در پیش من/نبود آگه از رای کم بیش من-
برین گونه خارا یکی کوه گشت/ز جنگ و ز مردی بی اندوه گشت-
به لشکر گهش برد باید کنون/مگر کاید از سنگ خارا برون-
ز لشکر هر آن کس که بد زورمند/بسودند چنگ آزمودند بند-
نه برخاست از جای سنگ گران/میان اندرون شاه مازندران-
گو پیلتن کرد چنگال باز/بران آزمایش نبودش نیاز-
بران گونه آن سنگ را برگرفت/کزو ماند لشکر سراسر شگفت-
ابر کردگار آفرین خواندند/برو زر و گوهر برافشاندند-
به پیش سراپردهٔ شاه برد/بیفگند و ایرانیان را سپرد-
 بدو گفت ار ایدونک پیدا شوی/به گردی ازین تنبل و جادوی-
وگرنه به گرز و به تیغ و تبر/ببرم همه سنگ را سر به سر-
چو بشنید شد چون یکی پاره ابر/به سر برش پولاد و بر تنش گبر-
تهمتن گرفت آن زمان دست اوی/بخندید و زی شاه بنهاد روی-
چنین گفت کاوردم ان لخت کوه/ز بیم تبر شد به چنگم ستوه-
برویش نگه کرد کاووس شاه/ندیدش سزاوار تخت و کلاه-
وزان رنجهای کهن یاد کرد/دلش خسته شد سر پر از باد کرد-
به دژخیم فرمود تا تیغ تیز/بگیرد کند تنش را ریز ریز-
به لشکر گهش کس فرستاد زود/بفرمود تا خواسته هرچ بود-


 بهادر امیرعضدی

آرایش نظامی، در جنگ های بزرگ ِ شاهنامه - بخش دهم.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
آرایش نظامی، در جنگ های بزرگ ِ شاهنامه - بخش دهم.
***
صف آرایی سپاه کیکاووس در نبرد با دیوان مازندران:

چو آگاهی آمد به کاووس شاه/که تنگ اندر آمد ز دیوان سپاه-
بفرمود تا رستم زال زر/نخستین بران کینه بندد کمر-
به طوس و به گودرز کشوادگان/به گیو و به گرگین آزادگان-
بفرمود تا لشکر آراستند/سنان و سپرها بپیراستند-
سراپردهٔ شهریار و سران/کشیدند بر دشت مازندران-
ابر میمنه طوس نوذر به پای/دل کوه پر نالهٔ کر نای-
چو گودرز کشواد بر میسره/شده کوه آهن زمین یکسره-
سپهدار کاووس در قلبگاه/ز هر سو رده برکشیده سپاه-
به پیش سپاه اندرون پیلتن/که در جنگ هرگز ندیدی شکن-


و

سپهبد بفرمود تا گیو و طوس/به پشت سپاه اندر آرند کوس-
چو گودرز با زنگهٔ شاوران/چو رهام و گرگین جنگ آوران-
گرازه همی شد بسان گراز/درفشی برافراخته هفت یاز-
چو فرهاد و خراد و برزین و گیو/برفتند با نامداران نیو-
تهمتن به قلب اندر آمد نخست/زمین را به خون دلیران بشست-
چو گودرز کشواد بر میمنه/سلیح و سپه برد و کوس و بنه-
ازان میمنه تا بدان میسره/بشد گیو چون گرگ پیش بره-
ز شبگیر تا تیره شد آفتاب/همی خون به جوی اندر آمد چو آب-


بهادر امیرعضدی

هفت در شاهنامه - 16 - هفت کوه مازندران

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
هفت در شاهنامه - 16 - هفت کوه مازندران
***
هفت کوه مازندران:

گذر کرد باید بر هفت کوه/ز دیوان به هر جای کرده گروه-
یکی غار پیش آیدت هولناک/چنان چون شنیدم پر از بیم و باک-
گذارت بران نره دیوان جنگ/همه رزم را ساخته چون پلنگ-
به غار اندرون گاه دیو سپید/کزویند لشکر به بیم و امید-
چو رخش اندر آمد بران هفت کوه/بران نره دیوان گشته گروه-
به نزدیکی غار بی بن رسید/به گرد اندرون لشکر دیو دید-

چو رخش اندر آمد بران هفت کوه/بران نره دیوان گشته گروه-
به نزدیکی غار بی بن رسید/به گرد اندرون لشکر دیو دید-

بهادر امیرعضدی