برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

اسفندیار در شاهنامه

و.ک(363) 

970919

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

اسفندیار در شاهنامه

***

  اسفندیار  

پسر گشتاسب و ناهید یا(کتایون)،

 پس آن دختر نامور قیصرا/که ناهید بد نام آن دخترا - 

کتایونش خواندی گرانمایه شاه/دو فرزندش آمد چو تابنده ماه -

 یکی نامور فرخ اسفندیار/شه کارزاری نبرده سوار -

 برادر پشوتن، پشوتن دگر گرد شمشیر زن/شه نامبردار لشکر شکن -

 

پنج برادر داشت، 

برادرش بد پنج دانسته راه/همه از در تاج وهمتای شاه -


 فراز های زندگی اسفندیار،

 نخستین کمر بستم از بهر دین/تهی کردم از بت پرستان زمین -

  بر افروختم آتش زردهشت/که با مجمر آورده بود از بهشت - 


 برای به بند در آوردن رستم به زابل رفت و بدست رستم کشته شد - 

 گذر از هفت خوان، گنبدان دژ،

 برادرانش،  پشوتن ، نیوزاد ، شیداسب . سی و هفت برادر داشت . 

 خواهرانش، به آفرید ، هما .

 پسرانش، آذرافروز طوس . مهرنوش . بهمن و نوش آذر، 


نژاد اسفندیار، 

 نژاد من از تخم گشتاسب ست/که گشتاسب از تخم لهراسب ست -

 که لهراسب بد پور اورند شاه/که او را بدی از مهان تاج وگاه -

 هم اورند از گوهر کی پشین/که کردی پدر بر پشین آفرین -

 پشین بود از تخمه کیقباد/خردمند شاهی دلش پر زداد -

 همی رو چنین تا فریدون شاه/که شاه جهان بود و زیبای گاه - 

همان مادرم دختر قیصر ست/کجا بر سر رومیان افسرست -

 همان قیصر از سلم دارد نژاد/ز تخم فریدون با فر و داد -

 همان سلم پور فریدون گرد/که از خسروان نام شاهی ببرد -   


افراسیاب در شاهنامه

و.ک(364) 

970920

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

 افراسیاب در شاهنامه

***

 افراسیاب پسر ِ پشنگ ِ زاد شم:

 جهان پهلوان پورش افراسیاب / بخواندش درنگی و آمد شتاب - 


  سه برادر افراسیاب:

منوچهر ، گرسیوز ، اغریرث 


 افراسیاب دارای پنج پسر:

بدو شیده گفت ای جهاندیده مرد / چشیده ز گیتی بسی گرم و سرد - 

پسر پنج زنده ست پیشت بپای / نمانیم تا تو کنی رزم رای -


 سه پسر افراسیاب:

سرخه، شیده یا (پشنگ) ، جهن


 قراخان، پسر چهارم افراسیاب:

  قراخان سالار، چارم پسر/کمر بست و آمد به پیش پدر -

قراخان که او بود مهتر پسر/بفرمود تا رفت پیش پدر -  


 پنجمین پسر افراسیاب:

 که سالارشان بود پنجم پسر / یکی نامور گرد پرخاشخر -

 ورا خواندندی "گَو ِ گُردگیر" / که بر کوه بگذاشتی تیغ و تیر -  


وصف افراسیاب: 

بر و بازوی شیر و هم زور پیل / وزو سایه گسترده بر چند میل -

 زبانش به کردار برنده تیغ / چو دریا دل و کف چو بارنده میغ - 


 وصف کیخسرو از افراسیاب: 

همه ساله تا بود، خونریز بود / به بدنامی و زشتی آویز بود - 

بزد گردن نوذر تاجدار / ز شاهان وز راستان یادگار - 

برادرکش و بدتن و شاه کش / بد اندیش و بد راه و آشفته هش -


اندرز کسرا انوشیروان، به پسرش هرمزد

و.ک(365) 

970922

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

 اندرز کسرا انوشیروان، به پسرش هرمزد

***

 انوشیروان ِ قباد(کسری - انوشیروان): 

به دانش بود شاه زیبای تخت/که داننده بادی و پیروز بخت -

 مبادا که گردی تو پیمان شکن/که خاکست پیمان شکن را کفن -

 به باد افره ی بی گناهان مکوش/به گفتار بد گوی مسپار گوش - 

به هر کار فرمان مکن جز به داد/که از داد باشد روان تو شاد -

 زبان را مگردان به گرد دروغ/چو خواهی که تخت تو گیرد فروغ - 


سرای سپنج ست هر چون که هست/بدو اندر ایمن نشاید نشست - 

کسی کو ندارد هنر با نژاد/مکن زو به نیز از کم و بیش یاد -

 مده مرد بی نام را ساز جنگ/که چون باز جویی نیاید به چنگ -

 ببخشای بر مردم مستمند/ز بد دور باش و بترس از گزند -

 همیشه نهان دل خویش جوی/مکن رادی و داد هرگز به روی - 

همان نیز نیکی به اندازه کن/ز مرد جهاندیده بشنو سخن - 

به دنیا گرای و به دین، دار، چشم/که از دین بود مرد را رشک و خشم - 

هزینه به اندازه ی گنج کن/دل از بیشی گنج بی رنج کن -     

بهادر امیرعضدی

سرانجام افراسیاب

و.ک(366) 

970925

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

سرانجام افراسیاب

***

  افراسیاب، پریشان و گریزان از سپاه کیخسرو: 

به نزدیک بردع یکی غار بود/سر کوه، غار از جهان نابسود -

 ندید از برش جای پرواز باز/نه زیرش پی شیر و آن گراز -

 خورش برد و ز بیم جان جای ساخت/بغار اندرون جای بالا ساخت -

 ز هر شهر دور و بنزدیک آب/که خوانی ورا هنگ افراسیاب -

 همی بود چندی به هنگ اندرون/ز کرده پشیمان و دل پر زخون -


 طنین ِ ناله و نجوای افراسیاب در گوش ِ جان و وجدان خفته و نیمه بیدارش، درون غار:

 که شاها سرا نامور مهترا/بزرگان و بر داوران داورا -

 همه ترک و چین زیر فرمان تو/رسیده بهر جای پیمان تو - 

یکی غار داری بهره بچنگ/کجات آن سر تاج و مردان جنگ - 

کجات آنهمه زور مردانگی/دلیری و نیروی و فرزانگی -

 کجات آن بزرگی و تخت و کلاه/کجات آن بر و بوم و چندین سپاه -

 که اکنون بدین غار تنگ اندری/گریزان به سنگین حصار اندری -  


اسیر شدن افراسیاب توسط هوم در غار بردع، ( هنگ ِ افراسیاب):

 به ترکی چو این ناله بشنید هوم/پرستش رها کرد و بگذاشت بوم -

 چنین گفت کین ناله هنگام خواب/نباشد مگر آن افراسیاب -

 ز کوه اندر آمد به هنگام خواب/بدید آن در هنگ افراسیاب - 

بیامد بکردار شیر ژیان/ز پشمینه بگشاد گردی میان -

 کمندی که بر جای زنار داشت/کجا در پناه جهاندار داشت - 

به هنگ اندرون شد گرفت آن بدست/چو نزدیک شد بازوی او ببست -

 همی رفت و او را پس اندر کشان/همی تاخت باد رنج چون بیهشان -


افراسیاب کشته بدست کیخسرو: 

 کنون روز بادافره ایزدیست/مکافات بد را ز یزدان بدیست - 

بشمشیر هندی بزد گردنش/بخاک اندر افکند نازک تنش -

 تهی ماند زو گاه شاهنشهی/سر آمد بر او روزگار مهی -

 ز کردار بد بر تنش بد رسید/مجو ای پسر بند بد را کلید -


بهادر امیرعضدی

نشانگان مردان جنگ از دید کسری انوشیروان

و.ک(367) 

970929

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

 #نشانگان مردان جنگ از دید کسری  انوشیروان :

 دگر باره پرسید موبد که شاه/ز شاهان دگر گونه خواهد سپاه -

 کدامست و چون بایدت مرد جنگ/ز مردان شیرافکن و تیز چنگ -

 چنین داد پاسخ که جنگی سوار/نباید که سیر آید از کارزار -

 همان بزمش آید همان رزمگاه/به رخشنده روز و شبان سیاه - 

نگردد به هنگام نیروش کم/ز بسیار و اندک نباشد دژم -

بهادر امیرعضدی