برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

از معدود و بی «پرده» ترین بیت های شاهنامه.

971005

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

 از معدود و بی «پرده» ترین بیت های شاهنامه.

***

حکیم طوس در سر تا سر شاهنامه ی کوه پیکرش، هرگز پای را از حریم حجب و حیا فراتر نمی گذارد. و تک تک کلمات، در بند و اسیر ِ قید و کمندِ حکیم فرزانه گرفتارند.    

***

 چو انباز او گشت با او براز/ببود آن شب تیره تا دیر باز -

 ز شبنم شد آن غنچه ی تازه، پـُـر/و یا حقه ی لعل شد، پر ز دُر -

 به کام صدف قطره اندر چکید/میانش یکی گوهر آمد پدید -

 بدانست رستم که او بر گرفت/تهمتن بدل مهرش اندر گرفت -

 بر گرفته شده از: شاهنامه خطی میرزا سمیع شیرازی،  چاپ سنگی کلکته



(58) - اصطلاح رو گوشون یا (رو گشا) در مراسم عقد کنان

971011

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

(58) - اصطلاح رو گوشون یا (رو گشا) در مراسم عقد کنان

***

 اصطلاح رو گوشون یا (رو گشا) در مراسم عقد کنان، میان گفتگوی سیندخت و سام نریمان

*** 

برون رفت سیندخت با بندگان/میان بسته سیصد پرستندگان -

مر آن هر یکی را یکی جام زر/به دست اندرون پر ز مشک و گهر -

همه سام را آفرین خواندند/پس از جام گوهر برافشاندند -

بدان جشن هر کس که آمد فراز/شد از خواسته یک به یک بی نیاز -


بخندید و سیندخت را سام گفت/که رودابه را چند خواهی نهفت -

بدو گفت سیندخت (هدیه کجاست/اگر دیدن آفتابت هواست) -

چنین داد پاسخ به سیندخت سام/که (ازمن بخواه آنچه آیدت کام) -


برفتند تا خانه ی زرنگار/کجا اندرو بود خرم بهار -

نگه کرد سام اندران ماه روی/یکایک شگفتی بماند اندروی -

ندانست کش چون ستاید همی/برو چشم را چون گشاید همی -

بفرمود تا رفت مهراب پیش/ببستند عقدی برآیین و کیش -

به یک تختشان شاد بنشاندند/عقیق و زبرجد برافشاندند -

سر ماه با افسر نام دار/سر شاه با تاج گوهرنگار-

بهادر امیرعضدی

حاضر جوابی بهمن اسفندیار، در محضر رستم دستان

و.ک(371) 

971014

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

حاضر جوابی بهمن اسفندیار، در محضر رستم دستان:

***

 پر خوری رستم در ایوان اسفندیار:
شکم گرسنه روز نیمی گذشت / ز گفتار پیکار بسیار گشت -
بیارید چیزی که دارید خوان / کسی را که بسیار گوید مخوان -
چو بنهاد رستم به خوردن گرفت / بماند اندر آن خوردن اندر شگفت -
یل اسفندیار و گوان یکسره / ز هر سو نهادند پیشش بره -
بفرمود مهتر که جام آورید / به جای می پخته خام آورید -
ببینیم تا رستم اکنون ز می / چه گوید چه آرد ز کاوس کی -
بیاورد یک جام می میگسار / که کشتی بکردی بروبر گذار -
به یاد شهنشاه، رستم بخورد / برآورد ازان چشمه ی زرد گرد -


حاضر جوابی بهمن اسفندیار، در محضر رستم دستان:

 همی خورد بهمن ز گور اندکی / نبد خوردنش زان او ده یکی -

 بخندید رستم بدو گفت: شاه / ز بهر خورش دارد این پیشگاه -

 خورش چون بدین گونه داری به خوان / چرا رفتی اندر دم هفتخوان -

 چگونه زدی نیزه در کارزار / چو خوردن چنین داری ای شهریار -


 بدو گفت بهمن، که خسرو نژاد / سخن گوی و بسیار خواره مباد -  

خورش کم بود کوشش و جنگ بیش / به کف بر نهیم آن زمان جان خویش - 

بهادر امیرعضدی

بدرقه کنندگان کیخسرو، به هنگام عروج کیخسرو در کوههای پوشیده از برف سی سخت

و.ک(372) 

971017

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

بدرقه کنندگان کیخسرو، به هنگام عروج کیخسرو در کوههای پوشیده از برف سی سخت

***

 چو دستان و رستم چو گودرز و گیو/دگر بیژن گیو و گستهم نیو -

 به هفتم فریبرز کاووس بود/به هشتم کجا نامور طوس بود -

 بدان مهتران گفت زین کوهسار/همه باز گردید بی شهریار -

 ز با من شدن راه کوته کنید/روان را سوی روشنی ره کنید -

 برین ریگ بر نگذرد هر کسی/مگر فره و برز دارد بسی -

 سه مرد گرانمایه و سرفراز/شنیدند گفتار و گشتند باز -

چو دستان و رستم چو گودرز پیر/جهانجوی و بیننده و یاد گیر -


بهادر امیرعضدی


(59) - اصطلاح شیرُم شکار کِرده، در شاهنامه

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

(59) - اصطلاح شیرُم شکار کِرده، در شاهنامه

***

شیرُم شکار کِرده*، اصطلاحی ست که هنوز هم قدیمی های، شیراز و کازرون و برخی از شهرها و روستاهای استان فارس، زمان کسب پیروزی و موفقیت عزیزی، بکار می برند. 

***

تژاو هنگام فرار در مصاف با بیژن گیو، با سرزنش اسپنوی مواجه می شود:

 چو نزدیکی دژ رسید اسپنوی/بیامد خروشان پر از آب روی-

که از کین چنین پشت برگاشتی/بدین دژ مرا خوار بگذاشتی-

سزد گر ز پس برنشانی مرا/بدین ره بدشمن نمانی مرا-


تژاو سرافراز را دل بسوخت/بکردار آتش رخش برفروخت-

فراز اسپنوی و تژاو از نشیب/بدو داد در تاختن یک رکیب-

پس اندر نشاندش چو ماه دمان/برآمد ز جا باره زیرش دنان-

همی تاخت چون گرد با اسپنوی/سوی راه توران نهادند روی-


اسب تژاو از تاخت با سنگینی دو سوار، تاب نمی آورد و در می ماند:

زمانی دوید اسپ جنگی تژاو/نماند ایچ با اسپ و با مرد تاو-

 تژاو آن زمان با پرستنده گفت/که دشوار کار آمد ای خوب جفت-

فروماند این اسپ جنگی ز کار/ز پس بدسگال آمد و پیش غار-

اگر دور از ایدر به بیژن رسم/بکام بداندیش دشمن رسم-

ترا نیست دشمن بیکبارگی/بمان تا برانم من این بارگی-


تژاو اسپنوی را جا میگذارد:

فرود آمد از اسپ او اسپنوی/تژاو از غم او پر از آب روی-

سبکبار شد اسپ و تندی گرفت/پسش بیژن گیو کندی گرفت-


بیژن ِ سواره، اسپنوی خنیاگر تژاو را از روی زمین می رباید. بیژن، شیر بیشه، اسپنوی، آهوی دشت را، به چنگ می آورد:

چو دید آن رخ ماهروی اسپنوی/ز گلبرگ روی و پر از مشک موی-

پس پشت خویش اندرش جای کرد/سوی لشکر پهلوان رای کرد-

بشادی بیامد بدرگاه طوس/ز درگاه برخاست آوای کوس-

(که بیدار دل شیر جنگی سوار/دمان با شکار آمد از مرغزار)-


و در جایی دیگر از شاهنامه پرستندگان زال، در مسیر ِ شاد کردن "شیر، زال" از "شکار ِ بره، رودابه" می کوشند:

سپهبد پرستنده را گفت گرم / سخنهای شیرین به آوای نرم -

که اکنون چه چاره ست با من بگوی / یکی راه جستن به نزدیک اوی -


پرستنده به زال دلگرمی می دهد که هراس به دل راه مده چه، شکارت به دام و هوایت به کام اندرست:

فریبیم و گوییم هر گونه‌ای / میان اندرون نیست واژونه‌ای -

سر ِ مُشک بویش به دام آوریم / لبش زی لب پور سام آوریم -

خرامد مگر پهلوان با کمند / به نزدیک دیوار کاخ بلند -

کند حلقه در گردن کنگره / "شود شیر، شاد از شکار ِ بره" -

برفتند خوبان و برگشت زال/ دلش گشت با کام و شادی همال -

...............................................................................
شیرُم شکار کِرده، هندونه بار کِرده ...
 به کنایه، فاتح از فتح و ظفر خودش به وجد آمده و (از افاده باد زیر بغلش افتاده)
 هَمبونه** باد کِرده ... هم گفته می شود
به کنایه، فاتح از فتح و ظفر خودش به وجد آمده و باد کرده(از بادِ افاده متورم شده). 
**همبونه، انبانه، نی همبونه 
بهادر امیرعضدی