971005
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
از معدود و بی «پرده» ترین بیت های شاهنامه.
***
حکیم طوس در سر تا سر شاهنامه ی کوه پیکرش، هرگز پای را از حریم حجب و حیا فراتر نمی گذارد. و تک تک کلمات، در بند و اسیر ِ قید و کمندِ حکیم فرزانه گرفتارند.
***
چو انباز او گشت با او براز/ببود آن شب تیره تا دیر باز -
ز شبنم شد آن غنچه ی تازه، پـُـر/و یا حقه ی لعل شد، پر ز دُر -
به کام صدف قطره اندر چکید/میانش یکی گوهر آمد پدید -
بدانست رستم که او بر گرفت/تهمتن بدل مهرش اندر گرفت -
بر گرفته شده از: شاهنامه خطی میرزا سمیع شیرازی، چاپ سنگی کلکته
971011
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
(58) - اصطلاح رو گوشون یا (رو گشا) در مراسم عقد کنان
***
اصطلاح رو گوشون یا (رو گشا) در مراسم عقد کنان، میان گفتگوی سیندخت و سام نریمان
***
برون رفت سیندخت با بندگان/میان بسته سیصد پرستندگان -
مر آن هر یکی را یکی جام زر/به دست اندرون پر ز مشک و گهر -
همه سام را آفرین خواندند/پس از جام گوهر برافشاندند -
بدان جشن هر کس که آمد فراز/شد از خواسته یک به یک بی نیاز -
بخندید و سیندخت را سام گفت/که رودابه را چند خواهی نهفت -
بدو گفت سیندخت (هدیه کجاست/اگر دیدن آفتابت هواست) -
چنین داد پاسخ به سیندخت سام/که (ازمن بخواه آنچه آیدت کام) -
برفتند تا خانه ی زرنگار/کجا اندرو بود خرم بهار -
نگه کرد سام اندران ماه روی/یکایک شگفتی بماند اندروی -
ندانست کش چون ستاید همی/برو چشم را چون گشاید همی -
بفرمود تا رفت مهراب پیش/ببستند عقدی برآیین و کیش -
به یک تختشان شاد بنشاندند/عقیق و زبرجد برافشاندند -
سر ماه با افسر نام دار/سر شاه با تاج گوهرنگار-
و.ک(371)
971014
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
حاضر جوابی بهمن اسفندیار، در محضر رستم دستان:
***
پر خوری رستم در ایوان اسفندیار:
شکم گرسنه روز نیمی گذشت / ز گفتار پیکار بسیار گشت -
بیارید چیزی که دارید خوان / کسی را که بسیار گوید مخوان -
چو بنهاد رستم به خوردن گرفت / بماند اندر آن خوردن اندر شگفت -
یل اسفندیار و گوان یکسره / ز هر سو نهادند پیشش بره -
بفرمود مهتر که جام آورید / به جای می پخته خام آورید -
ببینیم تا رستم اکنون ز می / چه گوید چه آرد ز کاوس کی -
بیاورد یک جام می میگسار / که کشتی بکردی بروبر گذار -
به یاد شهنشاه، رستم بخورد / برآورد ازان چشمه ی زرد گرد -
حاضر جوابی بهمن اسفندیار، در محضر رستم دستان:
همی خورد بهمن ز گور اندکی / نبد خوردنش زان او ده یکی -
بخندید رستم بدو گفت: شاه / ز بهر خورش دارد این پیشگاه -
خورش چون بدین گونه داری به خوان / چرا رفتی اندر دم هفتخوان -
چگونه زدی نیزه در کارزار / چو خوردن چنین داری ای شهریار -
بدو گفت بهمن، که خسرو نژاد / سخن گوی و بسیار خواره مباد -
خورش کم بود کوشش و جنگ بیش / به کف بر نهیم آن زمان جان خویش -
و.ک(372)
971017
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
بدرقه کنندگان کیخسرو، به هنگام عروج کیخسرو در کوههای پوشیده از برف سی سخت
***
چو دستان و رستم چو گودرز و گیو/دگر بیژن گیو و گستهم نیو -
به هفتم فریبرز کاووس بود/به هشتم کجا نامور طوس بود -
بدان مهتران گفت زین کوهسار/همه باز گردید بی شهریار -
ز با من شدن راه کوته کنید/روان را سوی روشنی ره کنید -
برین ریگ بر نگذرد هر کسی/مگر فره و برز دارد بسی -
سه مرد گرانمایه و سرفراز/شنیدند گفتار و گشتند باز -
چو دستان و رستم چو گودرز پیر/جهانجوی و بیننده و یاد گیر -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(59) - اصطلاح شیرُم شکار کِرده، در شاهنامه
***
شیرُم شکار کِرده*، اصطلاحی ست که هنوز هم قدیمی های، شیراز و کازرون و برخی از شهرها و روستاهای استان فارس، زمان کسب پیروزی و موفقیت عزیزی، بکار می برند.
***
تژاو هنگام فرار در مصاف با بیژن گیو، با سرزنش اسپنوی مواجه می شود:
چو نزدیکی دژ رسید اسپنوی/بیامد خروشان پر از آب روی-
که از کین چنین پشت برگاشتی/بدین دژ مرا خوار بگذاشتی-
سزد گر ز پس برنشانی مرا/بدین ره بدشمن نمانی مرا-
تژاو سرافراز را دل بسوخت/بکردار آتش رخش برفروخت-
فراز اسپنوی و تژاو از نشیب/بدو داد در تاختن یک رکیب-
پس اندر نشاندش چو ماه دمان/برآمد ز جا باره زیرش دنان-
همی تاخت چون گرد با اسپنوی/سوی راه توران نهادند روی-
اسب تژاو از تاخت با سنگینی دو سوار، تاب نمی آورد و در می ماند:
زمانی دوید اسپ جنگی تژاو/نماند ایچ با اسپ و با مرد تاو-
تژاو آن زمان با پرستنده گفت/که دشوار کار آمد ای خوب جفت-
فروماند این اسپ جنگی ز کار/ز پس بدسگال آمد و پیش غار-
اگر دور از ایدر به بیژن رسم/بکام بداندیش دشمن رسم-
ترا نیست دشمن بیکبارگی/بمان تا برانم من این بارگی-
تژاو اسپنوی را جا میگذارد:
فرود آمد از اسپ او اسپنوی/تژاو از غم او پر از آب روی-
سبکبار شد اسپ و تندی گرفت/پسش بیژن گیو کندی گرفت-
بیژن ِ سواره، اسپنوی خنیاگر تژاو را از روی زمین می رباید. بیژن، شیر بیشه، اسپنوی، آهوی دشت را، به چنگ می آورد:
چو دید آن رخ ماهروی اسپنوی/ز گلبرگ روی و پر از مشک موی-
پس پشت خویش اندرش جای کرد/سوی لشکر پهلوان رای کرد-
بشادی بیامد بدرگاه طوس/ز درگاه برخاست آوای کوس-
(که بیدار دل شیر جنگی سوار/دمان با شکار آمد از مرغزار)-
و در جایی دیگر از شاهنامه پرستندگان زال، در مسیر ِ شاد کردن "شیر، زال" از "شکار ِ بره، رودابه" می کوشند:
سپهبد پرستنده را گفت گرم / سخنهای شیرین به آوای نرم -
که اکنون چه چاره ست با من بگوی / یکی راه جستن به نزدیک اوی -
پرستنده به زال دلگرمی می دهد که هراس به دل راه مده چه، شکارت به دام و هوایت به کام اندرست:
فریبیم و گوییم هر گونهای / میان اندرون نیست واژونهای -
سر ِ مُشک بویش به دام آوریم / لبش زی لب پور سام آوریم -
خرامد مگر پهلوان با کمند / به نزدیک دیوار کاخ بلند -
کند حلقه در گردن کنگره / "شود شیر، شاد از شکار ِ بره" -
برفتند خوبان و برگشت زال/ دلش گشت با کام و شادی همال -