برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

(49) - اصطلاح - معادل ِ فارسی ِ چند اصطلاح عربی، در شاهنامه ی فردوسی -1

971107

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

*** 

(49) - اصطلاح - معادل ِ فارسی ِ چند اصطلاح عربی، در شاهنامه ی فردوسی -

***

معادل ِ فارسی چند اصطلاح عربی، در شاهنامه ی فردوسی 

***

 اذا جاء القضا عمی البصر:

(چون قضا آید، دیده نابینا شود) - 


شاهنامه:

قضا چون ز گردون فرو هشت پر/همه زیرکان، کور گردند و کر-

***  

 من حفر بئر الاخیه فقد وقع فیه:

 (هر کس چاهی برای برادرش بکند، خود در آن فرو افتد) 


شاهنامه:

کسی کو به ره بر کند ژرف چاه/سزد گر کند خویشتن را نگاه - 


***

سید القوم خادمهم:

 (سرور هر قوم، خدمتگزار آن قوم ست)


شاهنامه:

 چه گفت آن سخنگوی با ترس و هوش/چو خسرو شدی بندگی را بکوش -

بهادر امیرعضدی

مدح ازدواج در شاهنامه ی فردوسی

و.ک(375) 

971108

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

*** 

مدح ازدواج در شاهنامه 

***

 زال:

 خدا وند گردنده خورشید و ماه / روان را به نیکی نماینده راه -

 بدانگه که لوح آفرید و قلم / بزد بر همه بودنیها رقم - 

جهان را فزایش ز جفت آفرید / که از یک فزونی نیاید پدید - 

و

 زمانه به مردم شد آراسته /  وزو ارج گیرد همی خواسته - 

چه مهتر چه کهتر چو شد جفت جوی /  سوی دین و آیین نهادست روی - 

 بدین در خردمند را جنگ نیست / که هم راه دینست و هم ننگ نیست -  

و

 همی هرک بینی تو اندر جهان/دلی نیست اندر نهان - 

ز اندوه باشد رخ مرد زرد/به رامش فزاید تن رادمرد -

 اگر تاجدارست اگر پهلوان/به زن گیرد آرام مرد جوان - 

همان زو بود دین یزدان به پای/جوان را به نیکی بود رهنمای - 

و

 اگر شاه دیدی و گر زیر دست/وگر پاکدل مرد یزدان پرست - 

چنان دان که چاره نباشد ز جفت/ز پوشیدن و خورد و جای نهفت -

 اگر پارسا باشد و رای زن/یکی گنج باشد، پراکنده زن - 

به ویژه که باشد به بالا بلند/فرو هشته تا پای مشکین کمند - 

خردمند و هشیار و با رای و شرم/سخن گفتنش خوب و آوای نرم - 


اگر نیستی جفت اندر جهان / بماندی توانایی اندر نهان -

 و دیگر که مایه ز دین خدای / ندیدم که ماندی جوان را بجای  -

 بویژه که باشد ز تخم بزرگ / چو بیجفت باشد بماند سترگ  -

 چه نیکوتر از پهلوان جوان / که گردد به فرزند روشن روان -

 چو هنگام رفتن فراز آیدش / به فرزند نو روز بازآیدش  - 

(52) - اصطلاح -معادل ِ فارسی ِ چند اصطلاح عربی، در شاهنامه ی فردوسی -3

971109

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

*** 

(52) - اصطلاح -معادل ِ فارسی ِ چند اصطلاح عربی، در شاهنامه ی فردوسی -3

*** 

معادل ِ فارسی چند اصطلاح عربی، در شاهنامه ی فردوسی 

*** 

الحق مر:

 (حقیقت، تلخ ست)


شاهنامه:

 نگر تا چه گوید سخنگوی بلخ/که باشد سخن گفتن راست، تلخ - 

که گفتار، تلخ ست با راستی/ببندد به تلخی در کاستی-

*** 

من عاش بعد عدوه  یوما فلقد بلغ المناو ان حیواه المرء بعد عدوه و ان کان یوما واحدالکثیر -  العجله من الشیطان:

 (هر کس بعد از دشمن یک روز زندگی کند به آرزوی خود رسیده است، همانا که زندگی انسان بعد از دشمن، هر چند یک روز باشد، عمر یست طولانی. عجله، کار شیطان ست)


شاهنامه:

 دمی آب خوردن پس بد سگال/به از عمر هفتاد هشتاد سال - 

شتاب و بدی کار آهرمن ست/پشیمانی و رنج جان و تن ست - 

***

 جوع کلبک یتبعک سمن کلبک یاکلک:

 (سگ را گرسنه نگه دار تا جانت را نستاند)


شاهنامه:

 سگ آن به که خواهنده ی نان بود/چو سیرش کنی دشمن جان بود 

بهادر امیرعضدی

گلایه فردوسی از پیری

و.ک(376) 

97.11.11

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***  

گلایه فردوسی از پیری  

***

 الا ای برآورده چرخ بلند/چه داری به پیری مرا مستمند - 

چو بودم جوان در برم داشتی/به پیری چرایم چنین خوار بگذاشتی -

 همی زرد گردد، گل کامکار/همی پرنیان گردد از رنج، خار -

 دو تا گشت آن سرو نازان به باغ/همان تیره گشت آن گرامی چراغ -

 پر از برف شد کوهسار سیاه/همی لشکر از شاه بیند گناه -

 به کردار مادر بدی تا کنون/ همی ریخت باید ز رنج تو خون -

 وفا و خرد نیست نزدیک تو پر از رنجم از رای تاریک تو - 

مرا کاش هرگز نپروردی یی/چو پرورده بودی نیازردی یی -

 هرانگه که زین تیرگی بگذرم/بگویم جفای تو با داورم -

 بنالم ز تو پیش یزدان پاک/خروشان به سر بر پراکنده خاک - 

 چو شست و سه شد سال شد گوش کر/ز بیشی چرا جویم ایین و فر - 

 ایا شست و سه ساله مرد کهن/تو از باد تا چند رانی سخن - 

همان روز تو ناگهان بگذرد/در توبه بگزین و راه خرد - 

جهاندار زین پیر خوشنود باد/خرد مایه باد و سخن سود باد -

 اگر در سخن موی کافد همی/به تاریکی اندر ببافد همی -

 گر او این سخن ها که اندر گرفت/به پیری سر آرد نباشد شگفت -


بهادر امیرعضدی

« آداب میگساری »، در شاهنامه فردوسی - بنام نوشیدن می - 18 - باده گساری رستم و هفت گرد ایرانی در شکار گاه افراسیاب.

و.ک(377)
97.11.15
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

« آداب میگساری »، در شاهنامه فردوسی -  بنام نوشیدن می - 18 - باده گساری رستم و هفت گرد ایرانی در شکار گاه اختصاصی افراسیاب.

***

 افراسیاب با سپاهی گران برای گوشمالی رستم ، شتابان و رسیده به نزدیکی شکارگاه، و رستم، بی باک و بی دغدغه -
***

بپیمود می ساقی و داد زود/تهمتن شد از دادنش شاد زود-

به کف بر نهاد آن درخشنده جام / نخستین ز کاووس کی برد نام –
 که شاه زمانه مرا یاد باد / همیشه بر و بومش آباد باد –
 از آن پس تهمتن زمین دادبوس / چنین گفت کاین باده بر یادِ طوس –
 سران جهاندار برخاستند / ابا پهلوان خواهش آراستند –
 که ما را بدین جامِ می جای نیست / به می با تو ابلیس را پای نیست –
 می بابلی سرخ در جام زرد / تهمتن به روی زواره بخورد –

 زواره چو بلبل* به کف برنهاد / هم از شاه کاووسِ کی کرد یاد –
 بخورد و ببوسید روی زمین / تهمتن برو بر گرفت آفرین –
 که جامِ برادر، برادر خورَد / هژبر آنک او جامِ می بشکرد –
 چنین گفت پس گیو با پهلوان / که ای نازش شهریار و گوان –

 شوم ره بگیرم به افراسیاب / نمانم که آید بدین روی آب  -

............................................................................

پ ن:

بلبل*: کوزه، سبو: 

زواره چو بلبل به کف برنهاد/هم از شاه کاووس کی کرد یاد-

بلبلی، لبالب، لبریز، آکنده: 

تو ای می‌گسار از می بابلی / بپیمای تا سر یکی « بلبلی »  -  


بهادر امیرعضدی